شعرناب

داستان

سبکبال در میان ستاره هاو کهکشان ها با نورها بازی می کرد گاهی هم از دوربه نظاره ی کهکشان های مجاور می پرداخت ،گاهی ستاره می شد و قرار می گرفت تا یک روز که اعلام شد سیاره ای که در ابعاد پایینتر قرار گرفته نیاز به کمک دارد، روح هایی که دربند مانده اند و نیاز به شناخت دوباره ی خود دارند، شنیده بود اونها دچار مادیات وزرق وبرق شدند که عشق رو فراموش کردند تا جایی که قلبهاشون می تپید اما سرد.اونها دربرابر اهریمن ضعیف شده بودند
بدون تردید رفت برای اعلام ٱمادگی ، برای اعزام شدن
ازاو پرسیده شد آیا آماده ای ؟" الست بربکم"
آیا میدانی شرایط رفتن به آنجا چگونه است؟
توتاقعر سیاهی پیش می روی ،حافظه ات کلا پاک می شود
و برای حضور روحت باید تحمل این حجم از ماده را داشته باشد...
سپس لباسی که طی این سفر برتن می کرد رو دید
اختیارداشت بنا به هدف خود پدرومادر و خانواده و شهرو....را انتخاب کند،انتخا ب ها انجام شد ، با دوستان خودش خداحافظی کرد وسپس با جمعی از دوستان دیگر که مانند او این ماموریت را پذیرفته بودند
عازم سیاره ی مورد نظر شدند
ز
م
ی
ن
ادامه دارد


0