شعرناب

ثریا رشیدی شاعر لرستانی

بانو "ثریا رشیدی" شاعر، نقاش و ورزشکار لرستانی زاده‌ی در بروجرد است.
از کودکی و به شکل تجربی نقاشی را آموخت و سبک کارهایش بیشتر رئال است و در کنار نقاشی ایشان شعر سپید، هم می‌سرایند.
وی در کنار آموزش هنرجویانش در آموزشگاه هنری خود، تصویرسازی داستان کتاب کودک را هم ا نجام می‌دهد.
ایشان تحصیلات دانشگاهی، فوق دیپلم گرافیک، و کارشناسی مدیریت فرهنگی و برنامه‌ریزی فرهنگی است و کارشناسی ارشد مدیریت دولتی دارند.
وی در رشته‌ی ورزشی تیراندازی با تپانچه حرفه‌ای بیش از پانزده سال فعالیت داشته و دارای ده‌ها مقام مختلف در کشور و استان و منطقه است.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
ایل کوچید
کبکی می‌پرد، از گون‌زاری
خاموش
درآینه‌ی سنگ سیاه سرد اجاق
تو را می‌بینم
که بوی نان داری
صدای مشک و بانگ خروس در گوش خیالم جاری است
و من مویه می‌کنم
خاطرات خاکستری را
در آستانه‌ای چنین خالی.
(۲)
مادر
باگیس‌های سپید و سیاه پیچیده در هم
مویه می‌کند
دختر بس:
این رفت، برگشت ندارد
نه کلنگ‌های رنگی‌، نه حنا
و نه کسی که بدرقه‌ات کند
باید در تبعیدگاهی اجباری
به انگشتان ترک خورده‌ات خاکستر بپاشی‌
دختر بس
دلش شکسته‌تر از شیشه خورده‌های رنگی
بازیگاهش
سهم خون بها می‌شود.
(۳)
میان من و تو،
دیوار بلند سکوت کشیده‌اند
قاصدک‌ها گفتند،
به پاییز رفته‌ای
و این سوی دیوار چلچله‌ها آمده‌اند
چه صدای دیوارها را
در هم خواهد شکست؟
(۴)
موج چشمانت گردبادی‌ست
در امتداد کهکشان‌ها
در بر می‌گیرد
اقلیم وجودم را
غرق در حرارت پر خلسه‌ی عشق
از زمین ریشه کن
فرو می‌برد در تبی شیرین،
جایی در عمق فضا
و من مست و بی‌اختیار
روانم در ترنم سبز
این هیاهوی گوارا.
(۵)
چشمت حجرالسود کعبه‌ی من است،
به طواف آمده‌ام
دعای مجنون بر لب
نیست در مسیر تکاپوی،
دل ذره‌ای از جرأت زلیخا
تو بیا وگرنه در برهوت
تنهایی پلنگ حسرتم می‌پرد تا ماه.
(۶)
از نفرت به عشق
از عشق به نفرت رسیدم!
چه تاوان سختی بود.
(۷)
می‌ترسم از کوچه‌های تاریک
از اندیشه‌های حقیر
که شعله می‌زند به تنم
من سال‌هاست مرده‌ام
شکی نیست
نقش تو را به اجبار کشیده‌ام
می‌بینی شیطنت کودکیم را در گلو
کفن می‌کنند این تقدیر است
که قصیده‌های درد را به گیس‌هایم می‌بافد.
(۸)
چون قطب جنوب در من،
تاریکی ماندگاری است
بی‌هراس از بر آمدن خورشید
خفاش‌ها در تنم
به پرواز در می‌آیند
در من
یخبندان بی‌امانی است،
و آتشفنانی خاموش
که چون دیو قصه‌ها
روزی از خواب بر خواهد خواست.
(۹)
دوستش دارم،
اما به قاصدک‌ها گفتم
این راز به دار آویخته می‌شود
برای نگفتن.
(۱۰)
من از دیدن
چهره‌ی پر از نفرت تو
سر به زیر شدم.
(۱۱)
لبخند تو باعث شد،
امروز،
به موهایم گل بزنم.
(۱۲)
کاش،
بسوزی و خاکستر بشوی و
باد هم بوزد!.
(۱۳)
رنج حضورت در من،
یک زمستان نه،
چند زمستان است.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


0