شعرناب

مادرم مرد


جیغ زدم در فرا سوی افق
زلزله!
زلزله آمده بیدار شوید
ولی انگار که خوابی بوده
طفل آرام شده خوابیده.
پس چرا دلهره افتاده به جانم
بستر آتش زده بر روح و روانم
نه این خواب تعبیر بدی خواهد داشت
اما نه مادرم گفته خواب زن چپ است
هر چه هست کاش به خیرم باشد
کاش زود صبح شود مادر از راه برسد
مادرم شوق دارد
ببیند عروسی مرا
گفته خود می بُرَمِش چادر گلدار تو را
آه مادر تو که گفتی سر صبح میایی
ساعت از ده هم گذشت
دست بردم تلفن
خبری بر گیرم
مادرم کجایی؟
مادرم می خندید پشت گوشی و جوابش این بود
دختر زیبایم از چه تو دلگیری ؟
می آیم
تو برو به فکر دامادت باش
به قشنگی صورت زیبایت باش
مادرم خواست من آرام شوم
دل من آشوب است، رخت می‌شویند به دلم
سینه ام تنگ شده، نفسم می گیرد
روز زیبای من از چه پر از اندوه است؟؟
کم کم آماده شدم
،بر دل زار خودم رام شدم.
شانه بردم به سرم زلف سیه شانه زدم
صورتم ماه شده ،
سرمه بر چشم سیاهم زده ام
رخت زیبای عروسی به تنم کردم وآماده شدم...
در همین لحظه ی پُر تنشم در زده شد...
شاد شدم خدا مادرم است؟
چه عروسی بشوم من امشب
تو دلم گفتم یا مادرم است، یا نامزدم پشت در است
با چه شوقی سوی در رفتم و بازش کردم
صورت رنگ پریده ی برادر خنده ام را جمع کرد
از سر عجز، سُر خورد و فرو ریخت
سرمه در چشم سیاهم لرزید
پای من سست شد
همانجا ماندم
من غم مرگ ز چشمش خواندم
خبر از مرگ عزیزی آورد
مِن مِنی کرده و نالید:
خواهر تازه عروسم
جشن توپایان آمد
رخت ماتم به تنت کن
مادرمان...
هیچ دیگر نگفت
آسمان بود در آن روز بارانی
مادرم مرد به همین آسانی...
نه دروغ است داد زدم
یکسره فریاد زدم
حنجره ام سوخت
دلم سوخت...
عروس به سر سفره ی عقدش نرسید
یکسره سوخت..
چادرِ بخت عروسی نشده دوخته و
تا شده سوخت
زمین سوخت...زمان سوخت
خدا سوخت..


0