شعرناب

*بنده‌ی خدا*


روزی، *بنده* که نام خدا را یدک می‌کشید؛ نزد ِ *عشق*، در بیابان ِ استغنا رفت.
*عشق*، حضور بنده‌ی نام ِ خدا یدک‌کش را چندان خوشایند نمی‌دید اما با آغوش باز پذیرایش بود.
*بنده‌ی خدا* از اینکه *عشق* همیشه او را با تمام ِ سواستفاده‌های ابزاریش از نام عشق، می‌پذیرفت؛ در گمان ِ بد بود.
اما *عشق*، در عالم معنا، به وظیفه‌ی خطیر عشقبازی‌های خود می‌پرداخت و از هر بغض و کینه‌ای به دور بود.
گاه با هوس اشتباه گرفته می‌شد ولیکن خم به ابرو نمی‌آورد، به خود اطمینان داشت، موعظه نمی‌کرد و آرام و صبور بود.
*بنده‌ی خدا*، بویی از عشق ِ حقیقی نبرده بود. بسیار خیره‌سر و سرکش‌مآبانه رفتار می‌کرد. به خیالش، تنها با یدک کشیدن نام خدا، به بندگی خدا دست پیدا کرده و چنان به این امر می‌بالید که گویی خود ِ خداست!
ولیکن، دریغ از مَنِشی خدایی در او...
*عشق* چون همیشه، باده سرمستی‌ش را برای پذیرایی از *بنده‌ی خدا* مهیا کرد.
*بنده‌ی خدا* سرباز زد و گفت:
*بی باده کند جان مرا مست کجاست؟*
*عشق* توجهی به سوال کبرآلود ِ او نکرد.
پس بسیار خونسرد...
*گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم!*
*بنده‌ی خدا* جا خورد!
بارها *عشق*، او را به نوشیدن ِ باده سرمستی دعوت کرده بود ولی هربار، بهانه‌ای آورده بود و *عشق*، تنها سکوت را پاسخی در خور دیده بود...
*بنده‌ی خدا* با خود منصف شد!
زیر لب آهی کشید و گفت:
_چهل سال نام خدا را یدک می‌کشم اما چرا این‌مدت با وجود رفت‌وآمدهای دوستانه‌ام با تو، نتوانسته‌ام چراغ ِ عشق به ذات حق را در وجودم روشن کنم؟
شاید دیگر به آخر خط رسیده‌ام؟...
*عشق*، پیاله‌ای دیگر از باده سرمستی پر کرد.
_چرا امتحانش نمی‌کنی؟
چهل سال سربه‌زمین زندگی کردن کافی نیست؟
_نوشیدن این باده مسوولیت دارد، از عهده من خارج است.
_پس برو و چهل سال دیگر نام خدا را، فقط یدک بکش!
_روزی بی‌باده مست خواهم شد.
_زهی خیال باطل!
*شاهزاده*
پی‌نوشت:
به امید ِ پیروزی حق علیه باطل... من ِ آگاهم بر من ِ ناآگاهم!
خیلی دلم می‌خواد یه تشکر ویژه از جناب سیدهادی محمدی استاد همه‌فن‌حریف، بابت پست‌های آموزش نگارش در بخش وبلاگ داشته باشم.
خیلی کمک‌حال نوشته‌هامه😊 اجرتان با خداوند متعال 🌷🌷🌷
تقدیم به شما...
چرا هر چی از زحمات استادان تشکر می‌کنیم.. باز هم احساس می‌کنیم کمه؟🤔
استاد باااانوان مهربان.. بااانو عجم عزیزم.. بااانو الهه احساس نازنین.. 🥰
همیشه از نقدهای شما بزرگواران بهره بردیم.. 🌷
دوستتون داریم..❤️
ببسید 🙈 دلم می‌خواد از دو نفر دیگه هم تشکر کنم🙈
استاد علامیان صبور..🙈 هم برای آموزش هم برای زحمتی که در تولدم کشیدند..🥰
و معلم پرتلاش که نیستند..🥺 اما همیشه در قلب‌مان هستند..
و هر شعر کلاسیکی که بگم، بدانید و آگاه باشید 🤭 تقدیم به ایشونه..😁🥰 البته اگه بگم..🥴
تقدیم به دو بزرگوار مهربان..
ببسید..🙈 یکی دیگه هم هست و تامام🤦
برای تکتم عزیزم..🥰
برای سنگ تمام گذاشتنش.. که منو حسابی شرمنده خودش کرد..🙈
ممنونم برای شعر زیبا.. گل زیبا و از همه مهم‌تر رفتار زیبایت که همیشه در خاطرم خواهد ماند..🥰😘
نوش نگاهت..


0