شعرناب

شیطان

چقدر فریب خوردیم و نفهمیدیم.
چقدر مضحکه ی موجوداتی حقیر شدیم و ندانستیم.
چقدر عصبانی کردندمان ولی برایش دلیل ساختیم
چقدر نابجا احساساتمان تحریک شد و باورش کردیم و تسلیمش شدیم.
چقدر منه کاذب در وجودمان ساختندو فکر کردیم خودمان هستیم
چقدر به ناحق خود را کوچک دانستیم و حقیر دیدیم
چقدر نا حق را حق و حق را ناحق پنداشتیم
چقدر راه اشتباه رفتیم و ندانستیم که اشتباه میرویم
چقدر راه را اشتباه رفتیم و دانستیم که اشتباه است ولی ادامه دادیم
چقدر ندانستیم و گمان کردیم که میدانیم
چقدر دانستیم ولی نباید میدانستیم
چقدر بدی کردیم ولی تصورما این بود که خوبی میکنیم
چقدر خوبی کردند به ما و بدی پنداشتیم
چقدر دل بستیم به زعم اینکه باید دل بست
چقدر دل بستنهای واقعی بود که باید دل میبستیم ولی نبستیم
چقدر امید نابجا داشتیم
چقدر بیجهت غصه ها خوردیم
چقدر بی جا خندیدیم و مست از شادی بودیم
چقدر دویدیم که بجایی برسیم اما نرسیدیم
چقدر خواستیم که بشود اما نشد
چقدر نمیخواستیم بشود ولی شد
چقدر دوست داشتیم همیشه با ما باشد ولی رفت
چقدر بودند کسانی که قدرشان را ندانستیم
چقدر داشتیم و ندیدیم که داریم
چقدر نداشته ها که ارزویش را داشتیم
چقدر بی فایده منتظر نشستیم
چقدر ناسپاسی ها کردیم و طلب کار هم شدیم
چقدر حق مطلب را ادا نکردیم
چقدر کم کاری کردیم
چقدر خطا کردیم چقدر درجا زدیم چقدر عقب گرد داشتیم چقدر نباید ها را مرتکب شدیم
چقدر باید ها را رها کردیم.
چقدر ....
چقدر غافل هستیم از دشمنی که از درون ما افسار ما را گرفته و به هر طرف که میخواهد هدایتمان میکند و ما حتی وجودش را هنوز باور نداریم و گمان میکنیم خودمان هستیم و خودمان.
چقدر وحشتناک است این چنین دشمنی ناپیدا ولی مسلط بر ما.
یک جن .فقط یک جن که گماشته ی ابلیس است اینهمه زندگیمان را جهت داده و ما حتی دوست نداریم بپذیریم که چنین است ماجرا !!!
چقدر ...بی معرفت هستیم ما.چقدر زیان کار هستیم ما ....
چقدر حسرتها در راه داریم ما
چقدر خوب حرف میزنیم و عمل نمیکنیم.....


0