شعرناب

مناجات

نام تو را، دوست دارم.مرا بارها یاد خودت انداخته ای و فکر مرا،مشغول ساخته ای.میبینم که چطور خورشید بالا می رود و الف تو و یکی بودن تو را،با مناجات خوش نور ،در زمین، هر کجا که نور میگنجد؛فریاد میزند.گاهی با گرمای نچندان داغ با زمزمه ی آهسته و گاهی با گرمای شدید با زمزمه ی بلند تو را ستایش میکند.انگار خورشید ،مانند انسان نماز خوان شده است.می دانم که بالا می آید ،نام توست؛ ورد زبانش. و چون افول میکند چون می نگرم ،باز نام توست؛ورد زبانش.آری با زبان بی زبانی،الف اسم تو را نشان میدهد. تو فقط اسم خودت را به ما نشان نمی دهی! تو می گویی ای اهل زمین،چون خورشید که بلند میشوید و میتابید و بسته به مکان زمین،نور مییابید یا مقام و هر چه در زمین است مییابید،روزی افول خواهید کرد.روزی در سیر مراحل زندگی،نورتان اندک خواهد شد. و دیگر صلابت تاثیر بسیار را ،نخواهید داشت.به غروب خورشید بنگریم چون خودمان،پس آنطور زندگی کنیم که باید همیشه آنطور زندگی کنیم.پس مهربان باشیم ،تاثیرگذار باشیم .همه جا خوب باشیم، تا حسرت گذشته را نخوریم.شاید ندانیم اما من به شما خواهم گفت:در نقطه ی شروع مهربانی و در آغاز عمر یا همین امروز،مهربان باشید.چون هر چه به جلو پیش بروید،بیشتر شخصیت شما شکل خواهد گرفت و مردم آنگونه شما را خواهند شناخت.هر چند عمر رو به زوال گراید.توضیح دادن و گفتن اشتباهات گذشته،در افول چون نور خورشید چندان تاثیر نخواهد داشت.پس وقتی پر نور هستیم و تاثیرگذار هستیم،مهم خواهیم بود و مورد توجه قرار خواهیم گرفت.دوستان عزیزم،چه در آغاز زندگی و چه در پایان زندگی،همیشه مهربان ،همیشه دلسوز،غمخوار و یاری رسان هم باشیم.ممنونم که گوش کردید...


0