شعرناب

سیاه چاله ای برای زندگی

سایه های دنباله دار ضربان تعقیبم می کنند
ریشه های سفالی ترجیحم سلیقه ی رویایی سمج است
که باران هر روز ملاحظه می کند و چنگ می زند بر کشش اسیدی پیوستگی اش
و هنگام هر برخاست دست تراشیده ی حسرت بر در چوبی احساساتم ضربه می زند و می شکنش
مبادا که الیاف آینه نصیحتم کند !
امروز چند شنبه است؟
این سوالیست که هرآن اصیل ترین احتمال از من می پرسد
امروز چند شنبه است؟
نمیدانم زیر ذره بین احتیاطم و نظری ندارم!
لااقل کسی به من بگوید فایده ی این همه استقبال از ملایمت پنجره ها چیست؟
نه نبند باز بگذار ریزش معصومانه ی تحملم را
بگذار یک تنفس یخ زده در عقیده ی آفتاب بمانم
بگذار به استقبال خونگرمی ترس بروم
بگذار مرگ یک نفس راحت بکشد ، حتی او هم از من دلشکسته است!
و نپرسید که چرا امکان اسارت گلدان محفوظ است
من می دانم که طمع سنجاقک به اندازه ی محرومیت بال هایش ارزش دارد
من می دانم که در قفس کپک زده ی اتفاق ها
محکومیم به زندان بان بودن
کلید در دست
در حافظه ی زندانی ها نگهبانی می دهیم و ترجمه می کنیم
هزار توی معکوس را !
محض یا مطلق بودن مهم نیست
فرصت جبران که پیش بیاید همه چیز را خراب تر می کنیم...


0