شعرناب

ایا روح وجود دارد؟ (۲)

از طرفی خدا از روح‌ خودش بر ما داده یعنی این روح مطیع ما گشته ، و فرشتگان بر این روح ناظرند
اما اینجوری هم شدنی نیست اگرچنین است ما که روح را مختار شدیم ما از کدام اصلیم که روح را کنترل داریم
چرا خداوند دنبال دردسر است ،
خلق کند از روحش بدهد چندین نگهبان از جنس فرشته استخدام کند! و در نهایت با مخلوق بجنگد
اگر روح چیزی خاص است پس عامل عقل و هوش چیست
حتما فراتر از روح و مختارتر است ،
اما این عقل یا خرد یا شعور یا درک و فهم یا اگاهی و یا هر اسمی که نامند
از کجا پدید می اید
ایا از روح می گیرد خاصیت فهم را ،
اگر چنین است پس چرا روح نمی تواند کنترل کند انسان را ؟
و از طرفی مگر روح از خدا نیست پس چطور دانشش ناچیز است و عقل و روح در ارتباط ،
مگر جز این است که نمی توان خدا را درک کرد ، پس منتفی است.
اما از کجا می اید عقل و شعور
چطور کل بدن را در اختیار دارد
حتی هر سلول را می فهمد ، چرا روح نمی تواند
گفتم سلول
می دانید که یک سلول از چندین مولکول است، و هر مولکول از چندمیلیون اتم، البته این خاص مولکولهای سلول است
اتم ازالکترون و پروتون پدید امده با یک هسته (پروتون ونوترون ) اما این الکترون یا پروتون نیز بار دارد
بعضی از الکترونها وزنشان از وزن واقعیشان زیاد است
این از دلیل کشش یا جاذبه محیط داخل اتم است پس چیزی ان داخل در جریان است یعنی کوارک
و ملیاردها بار ریزتر ذات بنیادین ذرات است چیزهایی شبیه به ریسمان که هر کدام ارتعاش یا فرکانس خاص خود را دارند ،
و این ارتعاشات شبیه نخ ولی غیر قابل شناخت،.
این ارتعاشات خوی و خاصیت ذرات بالاتر که خاصیت اتم را تشکیل می دهندرا میسازند
و این اتمها که سلولها را تشکیل می دهد خاصیت ذاتی سلول را تعریف می کنند
و این سلولها که هر کدام نقطه خاص از بدن را تشکیل می دهند خاصیت ان نقطه را
و این نقطه ها یک قسمت مثل قلب یا کبد یا چشم و...
پس همه این فسمت ها خاصیت و ذاتشان از ارتعاشاتی چشمه می گیرد که همان انرژی از ریسمانهای بنیادین است این ارتعاشات اگاهی هاست
و این جزء ها خود هوش دارند
ولی در جمع چیزی بنام حیات را پدید می اورند (تک سلولی وچند سلولی) چون برای وجودشان نیاز است حیات و این حیات وقتی شکل بگیرد با تعریف این انرژی و فرکانس ها نوعی خاص از حیات را نمایش می دهند
نوعی مانند انسان در این طراحی هوشی باز تعریف می کند که در جمع این حیات ها هوش رشد می کند
ولی چرا
اینجا باید دوباره به ریزترین ذات ذرات نگاه کرد
این ذرات بنیادی به چییزی تقریبا ده الی یازده بعد نیاز مند است تا درستی خود را ثابت کند
وقتی ابعاد دیگر هست پس اینها با ان ابعاد ارتباط دارند و در اصل بدن انسان شبیه چیزی مثل انتن گیرنده است تا از فرستنده ای مثل ماهواره پیام بگیرد
اما ایا انتن ها خودشان میدانند گیرنده هستند
ولی در نوع زنده مثل انسان مغز در قسمت ناخوداگاهش این اعمال را انجام می دهد
ابعاد دیگر نیز مثل انسان
یعنی انسان در واقع فرستنده هم هست
پس دلیل پیداش عقل و هوش و خرد بازتر نیازیست که ان ذرات بنیادین برای درک بالا از ابعاد دیگر یا همان دنیای موازی که در هم تنیده هستند،
اینجا هزاران سوال پیش میاد
اما اکثرا جوابی قانع کننده نیز دارند
بعد از هم کنشی یا دست یابی ابعاد بر هم انسان تمدنی پیشرفته از نوع یکذمیشود و می تواند تمام انرژی کره را در اختیار بگیرد
و سپس تمدن نوع دوم که تمام کرات حتی خورشید اطراف را مثل راه شیری در اختیار گیرد
پس از ان تمدن نوع سوم که انرژی کهکشان را و نوع چهار انرژی چند ده یا چندصد کهکشان را و همینطور بالاتر
اکنون انسان حتی تمدن نوع یک هم نیست ، نوع یک در واقع باید از انرژی کل یا صدرصد سیاره استفاده کند
و اگر چنین است پس انهایی که می میرند چی می شوند
اینجا باید گفت مرگی وجود ندارد در واقع نوعی سنخیت با رشد است که ما هنوز نمی فهمیم و شاید دلیلی دیگر بر وجود جهانهای موازی باشد که اینگونه عر جایی باید کار کنیم تا به طور همزمان و کامل این یازده بعد را پیش ببریم تا پیدایش واقعیتش
و....
روحی که بعد از مرگ جدا میشود چه چیزی از من می برد
هوش و عقل که دانش و شعور را دارد مرد
روح نتوانست بدن را کنترل کند و از بدن خارج شد
ایا این روح عقل و هوشی سوا دارد ؟
🌹🌹


0