شعرناب

روایت خودساخته

در روایتی آمده که شخصی سائل آب در کف دستان خودریخته و به سگی میخوراند در همان حال
شخصی دیگر سراسر اتاقش بطری های آب بود.
سگ با سائل دوست شد و در شهر میگشتند گاهی در زباله ها و گاهی تکدی گری و خوراکشان با هم
جور میشد و خوشحال بودند
شخص دیگر اما با اینکه بسیار سرمایه و امکانات داشت چندان شاد نبود
روزی رسید که در کشور مشکلاتگریبان مردم را گرفت و بسیار چون سائل ها بوجود آمدند
آن شخص دیگر اما بجای اینکه از سرمایه خود کمکی کند و یا نه حتی کاری به کارشان نداشته باشد
دستور داد تا سگ ها را سر به نیست و سائلان را جمع آوری کنند
شخص دیگر اکنونکمی شاد بود چون خیال میکرد مشکل را حل کرده است
اما سائل دیگر شاد نبود
او گهگاهی برای سگ اشک میریخت
هر روایتی را نپذیریدمگر اینکه خود دیده باشید .


0