شعرناب

تابلو نقاشی

تابلویی خوش رنگ در حباب خیالات شاد رنگ زدم
هیچ وقت در زمان غم و اندوهی که بیشتر زندگی ام را گرفته رنگ نزدم
با تمام عشق و علاقه بود
و در نهایت چیزی جز تابلو نقاشی نبود
خانه ای در بین درختانی در انتهای تابستان که رنگ با رنگ بود و بسیار دلنواز
اما فقط یک تابلو بود
روزی با تمام توجه نگاهش کردم می خواستم بر دارم بفرستم به انباری
وقتی دست می کشیدم روی تابلو خود را در جلوی دری داخل تابلو دیدم
تابلو که نبود جهانی واقعی بود
یکی بیرون امد دعوتم کرد رفتم داخل
و بسیار متحیر بودم اما ساکت دری باز کرد رفتیم بیرون قابل وصف نیست موجودیت و نوع سازگاری و بودن یا زندگی
پشت خانه دریاچه ای کوچک و زیبا بود که در نقاشی نبود قایقی درونش
کمی قایق سوار شدیم
نگاهم به شخصی در پشت خانه افتاد داشت نقاشی می کشید از منظره دریاچه کوچک البته من از نگاهش چنین برداشت کردم
تا برگردیم رفته بود داخل
خانه که رسیدیم امد و ما را دعوت کرد تابلو را نگاه کنیم
زیبا بود
ولی خانه ای بود که من زندگی می کنم با تمام جزئیات از روبرو و از رنگ و رویش اندوه مشخص بود
و شخصی غمگین که سمت خانه می رفت عکس من بود
گفت وقتی دلم می گرفت این را نقاشی می کردم و این شد،
یعنی مشخص بود جز اندکی شادی تمام حس غم و اندوه کشیده
وقتی دست کشیدم روی درِ خانه بدون هیچ اتفاقی خاص دیدم دارم در را باز می کنم در انجا نیستم
امدم بالا و نگاهی که به تابلو کردم ....
برای شما داستان برای من واقعیت است
افکار و نقاشی تان زندگی دیگران را می سازد
زیباتر نقاشی کنید


0