شعرناب

سرنوشت مادر

روی صندلی کنکور نشسته بود و مدام به ساعت و برگه نگاه می کرد
نگران بود........
منم به عنوان مراقب روی صندلی همه حرکاتشو زیر نظر داشتم.....
انگارمنتظر چیزی بود......
رفتم کنارش و گفتم:چی شده...اتفاقی افتاده.....
چرا اینقدر استرس و بی تابی داری....
سرشو آورد بالا و نگاهم کرد و گفت:
چند روز پیش مادرم رو بردم دکتر ...
ازش آزمایش گرفتند....
گفتند:سرطان داره....
هزینه اش ۱۰۰میلیونه.....
ماهم نه پولش رو داریم و نه مادرم جراتشو داره...
ولی به مادرم گفتم:برو عمل کن ...هزینه اشو یه جوری جور می کنیم ،قرض اش می کنیم
ولی مادرم میگه:
نه پسرم،چندماه صبر می کنم،کنکورتو میدی و ان شاءالله دکتر میشی و با دستای خودت منو عمل می کنی،
به این دکترا اعتمادی نیست...
اگر زیر عمل مُردم......
لااقل می دونم کنار پسرم مُردم......
حالا الان مادرم پشت در کنکور بی تاب منتظر منه تا نتیجه کنکور رو بهش بگم.....
می ترسم اگه کنکور رو خراب کنم.....
مادرم رو از دست بدم ......
دستم گذاشتم روی شونه اش با نگاهی که خیالش راحت بشه ،گفتم: نگران نباش پسرم خدا هست ،ان شاءالله موفق باشی
تا آخر جلسه فکرم و ذهنم مشغول این پسر و مادرش بود
تا اعلام کردن ؛وقت تمام شد پسر سریع از صندلی جدا شد و به سمت در خروجی رفت
منم برگه ها رو سپردم به همکارم و گفتم :برمیگردم....
با چشم پسر دنبال کردم تا که دیدم رسید به مادرش
با دیدن این صحنه که مادر آغوشش برای پسرش باز کرد ،دلم هوای مادرم کرد :(
کاش بود .....
نشسته بودم تو مطب منتظر،که با صدای منشی به خودم اومدم
بفرمایید داخل....
در زدم و وارد شدم
تا چشمم به چشم آقای دکتر افتاد ؛ضربان قلبم نا منظم شد .
حس میکردم چشماش برام آشناست
اما برخورد مهربون و دلسوزانه ای که داشت این افکار از ذهنم پروند
نشستم و دردم گفتم ، حرفای پزشکی و علمیش که تموم شد
خواستم برم بیرون که یه قاب عکس روی میز چشام خیره کرد...
خیره به قاب شدم که دکتر گفت :آقا آقااا
گفتم بله
چیزی شده
این خانم،این خااانم چه نسبتی با شما داره ؟
گفت مادرم هستن ،عمرشون دادن به شما
پاهام دیگ جون نداشت افتادم روی صندلی
جواب سوال ذهنم رو خودم دادم
این پسر همون مادر دل نگران پشت درِ
بعد اینکه یادآور اون روز شدم .
پسر که حالاشده بود آقای دکتر ،گفت:همون سال پزشکی قبول شدم ولی بعد سه سال مادرم دیگ نتونست مقابله کنه و تنهام گذاشت
منم بعد فارغ التحصیلیم این مطب زدم و هر بیماری که به کمک نیاز داره ،چه مالی چه جانی بهش کمک میکنم و اونا هم برای مادرم دعای خیر میکنن:)
((تقدیم به مادران سرزمینم))
((با همکاریخانم خنجری و خانم دشتیان))


0