شعرناب

فصل ۶. از کتاب من

لذت. کون. و مکان در آشکار در نهان
آن صورت زیبا ست و آن وصف کریمان
آرامش. قلب. مسگین و نور دو جهان
سایه آن مهر جهان تا ب بر زبان
بسم. اللله. بود به عیان
فصل ۶. از کتاب من
امروز. انسان به سختی می توان. سخن گفت چرا که
باید خیلی. با احتیات قلم را چرخواندو متنی را نوشت
ولی به نظر من انسان باید نوشت و نباید خودشرا نادیده
گرفت انسان وقتی به دنیای تخیل ایمان داشته باشد ناخدا
گاه به سمت قانونی می رود که با ید با ا حتیات سخن. گفت
فانو تخیل موقع ای که. به کار می افتد هر حرفی رابزنیم
همان برایمان رقم. می خورد. باید زبان را محکم بگیریم
قدیمها. مقابل کوه می ایستادیم و این جمله را تکرار می س
کردیم غلام علی بچه بعر از چند لحظه صدا بر می گشت
وسخنی با ب دل بزنیم تا به ناروایی نرسیم
در دنیای تخل ما به. زیبایی های
فراون دست پیدا می کنیم. که بعد. ها در دنیای. وافع ای دیده میشود
و اما در در تخیال می شود دنیایی دیگر ساخت. که خیلی
شگفت و پر بار فکر تخیلی و فرهنگ سازی باشد
با شگفتی های تمام. روبه روی چیز هایی. قرار گرفت که
برایمان جا لب و ستو دنی با شد
مثال دنیای شعر و یا داستان که دنیایی برای خودش است
انسانیکه دوست دار خودش است خلاق است همیشه با
دنیایی ما ورا. در ارتبات است
به کمک تخیل جهان را حرکت می دهد جهانی دیکراز شگفتی
ونادیدنی برای خود و دیگران. خلق می کند و لذت را جاری
می کند ودر دنیای تخیل.انسانهایی که. وجود ندارند به وجود می آورد
خود زبان آنها می شود گوش آنها می شود آنها را پادشاه ا فرمان روامی کند
شهر ها را به دل خوا می سازد عمارتهایی در آن شهر بوجود می آورد
با دنیای حیوانات هم ارتباتت می شود با آنها سخن می گوید
او در عالم ما ورا با هر کس و هر چیز. ارتبات. پیدا می کند
حطی با سنگها دل می بنده با آنها سخن می گوید
دل نوشته را بر آنها. می چسبان تخیل. در انسان
کاری می کند که در دنیای واقع ای نمی شود کرد و اما. آ ن را
کسانی روزی. به مرتبه. ای بالاتر به ظهور می رسند
او را به واقع ای تبدیل. می کنند که دیدنی می شود و
این به ما نشان می دهد هرچه می توانی از قلم خلق کن
همان طور که خداوند دنیا را باکره به دست انسان اولیه داد
تا خلاق باشد از اندیشیدن به چیز ها موجود پی برد
در باره تخیل زیا نوشته شده است و حرفهایی زده اند
د
اما هنوز بطور کل شناخته نیست
شاید هنوز چیز هایی به نظر انسان بیاید که حیرت انگیز
باشد و انسان به کشفیاتی در درون خودش دست پیدا کند
تخیل. لذت بخش ترین لحظات. زندگی انسان است
یک ساعت را برای خودت بگذار و در جایی لذت بخش از
تخیل. در خودت لذت ببر
همیشه باید به انرژی پایدار فکر کنید. نباید انرژی را سرف
بی بند باری و یا لذت ها آنی کرد
می دانیم. که عالم هستی فراتر از منطق. ما حرکت. می کند
ذات. خداوند تسلط بر تمام. آفرینش دارد و بر زندگی ما
و به زندگی و مرگ. انسان تسلط. دارد که. ما. نداریم
فکر را هم ما جلو دارش نیستیم تنها ایما و آطفه. است که
از منحرف شدن تخیل. جلو گیری می کند چون ایمان و
عاطفه در انسان از ذات خداوند ایت که جلو بدی را در
انسان می گیرد
می دانیم. سختی بد است و نکته مقابل تن پروری هم بد است
پس نگذاریم. سختی ها مارا. با خودش به قهرناتوانی ببرد
اندیشه. ی پلید. محو شدنی است. و هیچ پایداری ندارد
تا. اندیشه. ی سالم. با ایمان در برملا شود اندیشه. نا سالم.
ناپدید می شود
به انوان مثال
مردی. ناتوان. جسمی. بود چند سال از عمرش را روی چرخ
گذراند
هر چه. سنش بالا می رفت زندگی او سخت تر می شد
با خود و اطرافیانش. بد و بیرا. می گفت گاهی هم
ب
به گفر گویی. همه را آزار می داد تا مورد بی توجوهی قرار
گرقت. از خودش. به تنگا آمد
تا اینکه. تصمیم گرفت از زندگی خودش خواطمه دهد
یکروز صبح زود. از خانه بیرون آمد و با سختی. تمام
خودش را با بالای. تپه ای رساند و آن موقع. چرخش را آزاد کرد
به پایین. تا به زندگی خودش پایان دهد
چرخ آمد تا نیمه های تپه. به بوته ای گیر کرد و ایستاد
ساعت ها در هوای گرم روی چرخ مان خود را روی زمین
انداخت و به ملات. خود پر داخت. تو کیستی. که در کار
خداوند دخالت. می کنی مگر تو به جز فرمان بری حق دیگر
داری. برای مدتی. ساکت شد و در فکر فرو رفت نیروی تخیل
به. سراغش آمد انگار در مجلس. موعضه. نشسته بود
او را راهنمایی می کرد تا که تصمیم درست بگیرد و از دنیا
به. خوبی ا ستفاده کند و همه را به ساحب قدرت بسپاردو ر
امام امید آمدهبود سراغش به نیرویی. ماندن تشویقش
می کرد
شد موچه ها به او حجوم. آوردن و او را نیش می زدند
او می د گفت خدایا ازت ممنونم فهمیدم دوستم داری دنی
وشروع کرد روی. خاک و سنگ و بوته ها. خیز رفتن
تا خودش را هر طور شده بود به پایان برساند و نجات پیدا کند
چون. فکر ایمان. فعال شده بود و او را به پایداری. می کشاند
فکر پلید. دیگر جای گاهی نداشت. بطور. ی عقل کل ک ذهنش
را به حقایق روشن کرده بود و
هر زحمتی بود خود را به جایی رساند
و کسی او را پیدا کرد و نجاتش داد و هم به کاری آسان
گرفت. و آن حاله. بد بینی. از ذهنش. خارج شده بود
از هر چیز و هر مکان لذت می برد
به ناتوانی دیگر نمی اندیشید فکرش او را به بالا کشانده بود
تا جایی که. الگوی. سخن گفتن و هم راه نمایی. کردن رسانده بود
پایان


0