شعرناب

طوطی مراغه‌ای

زنده‌نام "میرزا حسین" متخلص به "طوطی مراغه‌ای" شاعر آذربایجانی، در سال ۱۲۶۵ خورشیدی در شهر مراغه به دنیا آمد.
هفت، هشت ساله بود که پدر و مادرش را از دست داد و به ناچار جهت ارتزاق به مسجد جامع رفته و تا ۱۸ سالگی مشغول تحصیل و فراگیری علوم دینی می‌شود. در سال ۱۳۲۴ قمری،از مراغه و یک سال بعد از ایران خارج و به روسیه می‌رود. در آنجا دفترخانه دایر و به رتق و فق امور ایرانیان می‌پرداخت. همچنین مدتی در چین و سایر کشورهای دیگر هم زندگی کرد.
سرانجام طوطی به سال ۱۳۴۲ خورشیدی، در واشنگتن جان به جان آفرین تسلیم و در همانجا رخ بر خاک گذاشت.
▪نمونه شعر:
(۱)
ای دوست تو مرد و مهربان باش بر جسم جهان تو همچو جان باش
از خلق بد و طبیعت زشت از هر دو کنار تا توان باش
دل گنج مکن به جز محبت پس خازن گنج جاوردان باش
صاحبدلی ار ز انتقام بگذر در عفو تو شهره جهان باش
با الفت و وحدت و صداقت شیرازه دفتر جهان باش
در باغ جهان گل محبت در زمزمه چشمه روان باش
سالوس مباش ای خردمند بیرون و درون خود همان باش
چون نوع بشر برادرانند با نوع بشر تو هم چنان باش
هنگام سخن چو «طوطی» ما شیرین سخن و شکرنشان باش
(۲)
بهر میهن دلم پریشان است زانکه آن مرز و بوم یاران است
شاد باد آنکه دوستانش شاد ورنه هر کس چو من پریشان است
هر که را میهن است آسوده خوش بحالش که نیکبخت است
دست دونان چه آتشی افروخت هیزمش خود تمام کیهان است
یک دل است و هزار گونه خیال این چه بد زنگی چه سامان است
پر ز خونست درّه و هامون کوه و صحرا زخون الوان است
راه مسدود و خانه ها ویران شهر مخروب و ده بیابان است
خرگه عدل و داد ویران شد هر طرف تیر ظلم پرّان است
هیچکس سوفرود قانون نه از عدالت همی گریزان است
کو محبت میان جنس بشر از سردار کشور جان است
از غم دوستان و فکر وطن قلب پر خون و چشم گریان است
توپ گردون مرا به چنین انداخت بند سرخم نشان زندان است
شعر گفتن دوای دردی نه لیک «طوطی» بفکر یاران است.
(۳)
خوشی ندیدم از این روزگار کج رفتار شبم چو بخت سیه بوده روز من دشوار
ندیدم آشتی و دوستی هم آهنگی میان کشور و کشور میان مایه و کار
نه داد مانده نه عفو و نه مهر در یک دل نه دست را دهش است و نه شرم در گفتار
ندانم از چه سرشتند خود خمیره ما چنین لجوج و کجیم و همیشه بد رفتار
چه گویم از بدی جنس آدمیزاده پلید بوده خمیره پلید شد کردار
گنه به گردن حوا و آدم است چرا؟ فروختند بهشتی به میوه ای بر مار
نژاد آدم خاکی که میوه خور بوده چرا شداست چو درنده جانور خونخوار
اگر چه جانوری جنس خود نیازآرد نژاد ما برساند به یکدیگر آزار
یکی چو مورچه سازد سرای آسایش یکی خراب کند آن چنان که مورچه خوار
کشیم همدگر و خانمان خراب کنیم نه شهر مانده نه خانه نه سایه بان دیوار
گمان برم که بشر مستحق هستی نه مرا به دل گذرد زآن سبب چنین پندار
اگر چنین گذرد روزگار نوع بشر به روی خاک نماند ز جنس ما آثار
چو دیرو زود نماند یکی زما زنده چنانکه جانوران گذشته در ادوار
شوند مور و ملخ جا نشین ما «طوطی» زمین خلاص شود از ستیزه و کشتار.
(۴)
به زلف و چهره خود یار داده تام الفت چو مصحف است که شیرازه اش تمام الفت
ز خط و خال ز گیسو ز ابروی مژگان به ملک حسن بداده چه انتظام الفت
سزد سپاس خدا را که از چهار اضداد سرشته کالبد و داده هم مدام الفت
میان آدم خاکی و روح لاهوتی چه داده آشتی و صلح و التیام الفت
به تیغ و جنگ و ستیز و به خنجر پرخاش تو همت ار بکنی میشود نیام الفت
هر آنچه آمده نازل به انبیای عظام تفکر ار بکنی حاصل کلام الفت
در ابتدای کلام مجید الحمد است زحمد حب و مدارا ز الف و لام الفت
شنیدم از قفس «طوطی» شکر خواری شکر شکسته و میکفت صبح و شام الفت.
(۵)
هر یکی ذره ریک را بشمار هر کجا موج می رسد به کنار
بشمر قطره قطره دریا را بشمر برگ‌ها و گل‌ها را
بشمر ذی حیات گیتی را از چرند و پرند و بحری را
ریک و قطره گیاه و هر جاندار رویهم کن یکون ان بشمار
بهر هر یک جدا درخشده مهری اندر سپهر چرخنده
هر خوری با نظام شمسی خود دسترس نی بدیده نی به خرد
آنچه از آسمان بما مشهود نیست غیر از جزیره محدود
اصل این شعر از «النگام» است ترجمان «طوطی» شکرکام است
ز انگلیسی به پارسی آورد بهر یاران بآن تحفه ببرد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


0