شعرناب

قصه‌ی شاعر و فرشته و مسیر

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه جای این سرزمین، یه شاعر قصه‌گو بود که قصه‌ی انتظارشو شعر می‌کرد... آخه منتظر بود، منتظر بود فرشته‌ی قصه هاش از راه دور بیاد و عاشقانه‌های اونو با خودش بیاره...
بالاخره یه روز انتظارش به سر رسید و فرشته از راه دور اومد با کلی عاشقانه!...
شاعر با خوشحالی به همه خبر داد: «فرشته‌ای که از راه دور اومده عاشقانه‌هامو با خودش آورده!»...
حالا شاعر به همراه فرشته‌ی قصه‌هاش با اون همه عاشقانه یه مسیر خیلی طولانی پیش رو داشتن... می دونستن باید توی اون مسیر برن و عاشقانه‌ها رو به گوش خیلی از آدما برسونن...
پس مسافر اون مسیر شدن... اما... آدمایی سر راهشون بودن که نمی‌خواستن عاشقانه‌های اونا به گوش خیلی‌ها برسه!!
با این حال، شاعر و فرشته مسیرشونو ترک نکردن...اونا در حال رفتن توی اون مسیر موندن و با خودشون فکر کردن چقدر عجیبه رفتنی که خود موندنه و موندنی که خود رفتنه!...
حالا شاعر و فرشته همچنان دارن مسیرو طی می‌کنن و قصه‌ی عاشقانه‌هاشونو برای آدمایی بازگو می‌کنن که گوش شنوا دارن، به امید اینکه بالاخره یه روز آدمای بیشتری عاشقانه‌ها رو بشنون!!
حالا دیگه شاعر و فرشته می‌دونن که مسیرشون وقتی تموم می‌شه که برسن به بی نهایت!... اون وقت فرشته به خونه‌ی اصلیش برمی‌گرده و... شاعر قصه‌ی فرشته‌ای رو برای همه می‌گه که مسیر عاشقانه‌هاشو با همه‌ی وجودش طی کرد!
همینه قصه‌ی من شاعر و فرشته‌ای که از دور اومده!
فرشته‌ اومدی از دور!
چطوره حال و احوالت
یه کم تن‌خسته‌ی راهی
غباره رو پر و بالت!
...
حالا دیگه بعضیاز عاشقانه‌هایی که فرشته از راه دور برام آورده؛ عاشقانه‌هایی که ترانه‌شون کردم، جایی توی زندگی خودم ندارن!!... اما می‌تونن در زندگی خیلی از آدمای دیگه حضور داشته باشن!
راستی، مسیری که من و فرشته طی‌ می‌کنیم همون راهیه که باید گفت:
مسیر زندگی مثل یه روده
که آخر دل به دریا می‌سپاره!
اگه بالا و پایین داره، اما
تهش حس رسیدن موندگاره!
شبنم،
شاعری که غربت ترانه‌هاشو در هوای عاشقانه‌هاش هیچ‌کس نفهمید!
پی‌نوشت: به من پیغام بده اگه ته دلت احساس کردی که دوست داری آشنا بشی با عاشقانه‌هایی که فرشته از راه دور با خودش آورده و توی مسیر زندگی ترانه شدن!


0