شعرناب

حجت الله عبادیان

دکتر "حجت‌الله عبادیان شِروِدانی" متخلص به "شیوا" شاعر، نویسنده، مدرس فرهنگی و پژوهشگر ایرانی، زاده‌ی یک فروردین ماه ۱۳۵۲، خورشیدی در فلاورجان اصفهان است.
وی مدیر مسئول موسسه فرهنگی ادبی خرد است و در زمینه‌ی ادبیات مدرن و پسامدرن معاصر فارسی فعالیت‌های پژوهشی دارد.
عبادیان، فارغ‌التحصیل معماری، کارشناسی حقوق و کارشناسی ادبیات دارد و تحصیلات تکمیلی خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی به پایان برده و اکنون دکترای ادبیات دارد.
کتاب "بهانه دلواپسی"، نخستین مجموعه شعر ایشان است که در سال ۱۳۸۳ توسط انتشارات فخر دین چاپ و منتشر شده است.
▪︎کتاب‌شناسی:
- بهانه دلواپسی.
- طعم سیب کال.
- سیمرغ در آتش.
و...
▪︎نمونه شعر:
(۱)
قل هو اله، هبل سر زده از چشمانش
می‌چکد سرخ‌ترین معجزه از قرآنش
ماه در پیرهن و غنچه آتش بر لب
برده تا خلسه‌ی معراج مرا دامانش
موی بر شانه رها، مثنوی آلوده و مست
شهر را ریخته بر هم شب بی‌پایانش
مریم باکره‌اش خواب خدا را آشفت
چه رسد بر من دلداده‌ی بی‌سامانش!!
لیلی ماست که از شرق غزل آمده است
نا رفیقا! نکن از قافیه‌ها پنهانش
چتر را بسته‌ام و آمده‌ام کاسه به دست
تا مگر حال مرا تازه کند بارانش
کفر و ایمان من ای عشق، به مویی بند است
قل هو اله، هبل می‌چکد از چشمانش.
(۲)
من طنزِ گندم‌زار در رویای کودک‌ها
دنیای خوبی نیست، دنیای مترسک‌ها
دامن به دامن، شهر بندِ خرمنِ دردم
حبسیّه می‌خوانند در من جیرجیرک‌ها
لب بسته می‌خواهد مرا، پالیزداری که
غرق است در ارقام دفترها و دستک‌ها
پر کرده‌اند از هجمه‌ی خاشاک خوابم را
دستان وهم آلوده‌ی فتوای بختک‌ها
سرشانه‌هایم زخمی است از قارقاری که
پیچیده از گلدسته‌ها در گوش پیچک‌ها
تیمور لنگم، پای جنگم را قلم کردند
حالا من و شب پرسه‌های مارمولک‌ها
آخر به جرم این قبای پاره می‌سوزم
پایان خوبی نیست، پایان مترسک‌ها.
(۳)
[دارم با خودم می‌جنگم]
گاهی
به سرم می‌زند
این تخم مرغ گندیده را بزنم به دیوار هوشیاری
شاید
بادا
در یکی از همین روزهای گس نامرادی
گند این سایه‌های ناگوار
در آید
شاید
بادا
(۴)
دارم
قد می‌کشم تا...
این روزها دستم برای چیدن گل‌های دامنت کمی کوتاه است
باید قد بکشم
تا
قاب آیینه‌ی لب طاقچه‌ی مهربانیت
باید
باید
باید.
(۵)
از من بترس
من تمام دستانم را
در قمار مرگ بادها
باخته‌ام
چیزی برای حراج کردن آرزوهایم نمانده است
فریادهایم
بغض‌هایم
و این آخرین اشک‌های شبانه‌ام
دامنت را تر خواهند کرد
برای ترک‌هایی که به پا دارم
گل گاوزبان بار نگذارید
این دهان زبان باز کرده
باید شخم بزند
معابد رو به شیطان را.
(۶)
گم شده‌ام
در قرن سترونی که غم نازاییش را
در
بندهای انگشتان نحیفم جا گذاشته است
نوایم را موریانه‌ها جویده‌اند
سیاه پوشان
مرا
به
آن‌سوی تاریخ حواله کرده‌اند
تا
از دیوارهای فرو ریخته
دری بسازم
به وسعت خواب‌های ندیده
تا بر مزاری در مه
مزامیر داود را بر دار کشم
گم شده‌ام
در تاریک‌ترین سلول تاریخ
دستی نیست
دوستی نیست.
(۷)
[بهانه]
بیا بهانه‌ی دلواپسیِ هم باشیم
چراغِ صومعه‌ی بی­‌کسیِ هم باشیم
در این خزان که شبِ شعرِ غنچه، خاموش است
بهار هم، سبد اطلسیِ هم باشیم.
(۸)
[به خاطرِ تو]
سرخ­‌رگم را فرمانِ ایست دادم
تا یاد تو را از دل بیرون نبرد
مادرم را دیدم
که بر سر می­‌زد
و تو را که بر سنگ قبری
گل، پرپر می­‌کردی!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


0