شعرناب

رضا روزگر

مهندس "رضا روزگر" شاعر و نویسنده‌ی لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۸ خورشیدی در بروجرد است.
او که مهندسی معماری خوانده، از اعضای فعال انجمن ادبی استاد مهرداد اوستا و مسئول مؤسسه فرهنگی و هنری صدای سخن بروجرد است.
▪︎کتاب‌شناسی:
- صدای سخن عشق (مجموعه غزلیات)، انتشارات کلهری، تابستان ۱۳۹۹
- مشرق ساغر (مجموعه غزلیات)، انتشارات کلهری، مهر ۱۳۹۹
- کلان روایت‌ها و خرده روایت‌ها از منظری متفاوت، انتشارات کلهری، آذر ۱۳۹۹
- از حکیم توس تا قلندر شیراز، انتشارات کلهری، اردیبهشت ۱۴۰۰
- از قلمرو شعر کلاسیک تا قلمرو شعر نو، انتشارات کلهری، تیر ۱۴۰۰
-طلوع شمس عشق، انتشارات کلهری، فروردین ۱۴۰۱
▪︎تقدیرنامه‌ها:
- تقدیر شده در جشنواره‌ی شعر بی‌همتا - ۱۳۹۶
- تقدیر شده در جشنواره‌ی شعر تنهاترین - ۱۳۹۷
- تقدیر شده در جشنواره‌ی شعر یاس کبود - ۱۳۹۷
- تقدیر شده در جشنواره‌ی شعر بانوی نور - ۱۴۰۰
و...
▪︎نمونه شعر:
(۱)
به رقیب دیو سیرت تو چرا سلام کردی؟
لذت وصل خودت را تو به من حرام کردی
دل خود را به تو دادم ز چه ای شاه پریان
کار عاشق شدنم را تو دگر تمام کردی؟
گر چو حافظ بخوری می ز پیاله‌های ساقی
مست می گردی و بی‌شک لذت مدام کردی
با نگاهت بزن آتش به دل و سینه و قلبم
ز مه و ستاره امشب تو چه نور وام کردی؟
این غزل شعر و ترانه همه تقدیم نگاهت
چه غم و حسرت و دردی همه در کلام کردی
روز هجران تو سخت و غم دوری تو مشکل
آخر این زخم کهن را بنگر جزام کردی
بیت آخر تو بخوانی و ندانی که چه گویم
رفتی و عمر مرا هم به خدا تمام کردی.
(۲)
بی‌تو و روی چو ماهت به خدا پیر شدم
ز غم دوری تو خسته و دلگیر شدم
چند بی‌روی چو ماهت بنشینم تنها
ز فراق تو دگر خوار و زمین‌گیر شدم
دیده از دیدن تو سیر نخواهد گردید
ز غم هجر تو ای یار دگر سیر شدم
(ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک)
من که از لعل لبت خوب نمک‌گیر شدم
(زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت)
من بیچاره دگر کشته شمشیر شدم.
(۳)
ای دلرُبا بگو چرا زیبایِ من شدی؟
تو بهترین دلیلِ غزل‌هایِ من شدی
با عشق و با جنونِ خود دیوانه‌ات شدم
حالا بگو ای نازنین شیدای من شدی؟
امشب انار و پسته و سیب از برایِ توست
من عاشقم، یک‌باره تو یلدای من شدی
حافظ بگو که فالِ من امشب چگونه است؟
ای دل تو آمدی و مسیحایِ من شدی
از کُرسی مُحبتت سرما فراری‌ست
تو باعثِ صداقت و گرمایِ من شدی
امشب خیالِ وصلِ تو دیوانه‌اَم کند
در خواب و در بیداریم رؤیایِ من شدی
(۴)
ز فلسفه ز تَفَلسُف بهار آمده است
هراکلیتوس با فلوطین کنار آمده است
دمُکریتوس و اپیکور و پارمِنیدس جان
چرا پیاده و سقراط سوار آمده است
هیوم و بِیکن و صدها هزار تجربه را
دکارت و اِسپینوزا هم به کار آمده است
اگر چه کانتی و گفتی پدیده را بنگر
که نومِن و فنومِن‌ها مدار آمده است
اگر چه گفته‌ی زرتشت برای تو شهد است
بیا نگو تو به نیچه نگار آمده است
هِگل به تِز و به سَنتز درونِ میدان شد
و هایدگر ز زمانش قرار آمده است
پسامُدرنی و گویم شبیه تأویلی
بیا که موسمِ عشق‌ست و یار آمده است.
(۵)
تو طلوعِ شمسِ عشقی ز چه رو غروب کردی؟
بدِ عاشقان نگفتی، به خدا که خوب کردی
مهرِ تو نفوذ کرده به دل و سینه و قلبم
به درونِ جانِ عاشق بنِگر رسوب کردی
گر چه من اهلِ شُمالم ز برایِ دیدنِ تو
هستی و جان و جهان را به خدا جنوب کردی
رَه مَده غیرِ خودم را به درونِ قلب و جانت
آه که عشقِ مرا هم تو چه رُفت و روب کردی
هر که دیده رُخِ ماهت شده مَفتونِ نگاهت
چه مُحَبّتی و عشقی به دلِ قلوب کردی
حیفِ آن نگاهِ زیبا که به دستِ تو سِپُردم
دلِ نازنینِ خود را تو ز سنگ و چوب کردی.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


0