شعرناب

گذری بر زندگی و شعر محمدزمان گلدسته

زنده‌یاد، "محمدزمان گلدسته"، شاعر آیینی و سراینده قطعات حاج صادق آهنگران، نویسنده و خواننده‌ی ایرانی، در آخرین روز شهریور ماه ١٣٥٤ خورشیدی در شهرستان گرگان دیده به جهان گشود.
او تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و سپس به شغل آزاد پرداخت و از سیزده‌ سالگی به صورت جدی سرودن شعر را آغاز کرد و از سال ١٣٦٦ وارد انجمن شعر گرگان شد. گلدسته از سال ١٣٧٥ به عنوان شاعر اهل بیت به سرودن شعر پرداخت. او از شاگردان محمدرضا آقاسی بود و در جشنواره‌‏های مختلف به عنوان نفر برگزیده انتخاب شده است؛ از جمله جایزه ادبی محتشم کاشانی و جشنواره سراسری شعر عاشورایی دانشجویان.
از او که از سال ١٣٨١ به عضویت هسته تصمیم‌‏گیری مجمع شاعران اهل بیت درآمده بود، دو مجموعه شعر با عنوان‌های «گل صد برگ»، «روح و ریحان» و مجموعه سی‌دی تصویری «چاووش» مناشر شده است.
او از سال ١٣٩١ با تلفیق شعر و موسیقی سبکی را در اجراهای سنتی تجربه کرد و بدین‌سان نخستین آلبوم موسیقی عاشورایی‌اش با نام «شاه و گدا» خلق شد.
وی در روز ۲۲ فروردین ماه ۱۴۰۱، بر اثر تصادف ماشین در جاده‌ی رودهن و بومهن درگذشت.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
[ساقی]
فراتی بود و سقایی و مشکی
و این خود ابتدای ماجرا بود
جگر از تشنگی می‌سوخت می‌سوخت
عطش فرمانروای کربلا بود
فدای قامت سرو رشیدش
به قربان دو چشم‌ مست عباس
جوانمردی، وفا، یعنی‌ اباالفضل
برقص آمد علم در دست عباس
کویر چشم‌ها را آبیاری
در آن صحرای بی‌آب و علف کرد
سوار اسب و مشک آب بر دوش
وفا بر عهد مولای نجف کرد
سپس برگشت از میدان و دشمن
هراسان بست راه رفتنش را
تبرک کرد با شمشیر و نیزه
به یاد مرتضی حیدر تنش را
طلوع صبح زیبا‌ را ندیدند
حجاب دوده بر فانوس‌ها بود
لب مرداب‌ها لبریز از آب
عطش در کام اقیانوس‌ها بود
کویر تفته در خون شعله‌ور شد
تن خشکیده‌‌اش را مشک، تر کرد
حسین آمد به بالین برادر
لبش را با شراب اشک تر کرد
نگاه کودکان تشنه می‌گفت:
عمو برگرد! بی‌تو آب، زهر است
نوازش کن برادرزاده‌ها را
زلال چشم‌هایت موج نهر است
لب ساقی کنار نهر خشکید
فرات از غصه دائم در عذاب است
و تا روز قیامت اشک حسرت
انیس چشم‌های مشک و آب است.
(۲)
[خاطره]
خاطره خاطره‌ست، الکل نیست! که پس از مستی از سرت برود
خاطره خاطره‌ست می‌ماند، تا به اعماق باورت برود
خاطره خاطره‌ست از یادت، نرود - تلخ هم اگر باشد! -
وای بر عشق! وای بر عاشق! خواب، از دیده‌ی ترت برود
رفته باشی به اوج قله‌ی عشق، غرق در خویش و محو رویاهات
ناگهان چشم وا کنی از خواب، ناگهان از برابرت برود
تو بمانی و دیو تنهایی، با غروری که تکه تکه شده
مثل یک مرغ در قفس محبوس، شوق پرواز از پرت برود
مثل فنجان چای سرد شده، مثل بغضی شبیه درد شده
مثل آن کودکی که مرد شده، بچه‌گی‌هات از سرت برود
قسمت این بود، در به در باشی! گریه‌ی شام تا سحر باشی
چون یتیمی که بی‌پدر باشی... دیگر آرامش از برت برود
شیشه‌ی خش گرفته را مانی، باغ آتش گرفته را مانی
زندگی تلخ می‌شود وقتی، بهترین یار و یاورت برود
اختیارت که نیست دست خودت، تو فقط شاعری فقط شاعر!
ناخودآگاه از ابتدای غزل، اشک تا بیت آخرت برود.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


0