شعرناب

پنجره عاشق شد ۲

پنجره عاشق شد؛ عاشق دست‌های مهربانی که او را به سمت زندگی گشودند.
پنجره با اشتیاق به تماشای زندگی پرداخت؛ اما همچنان که به تماشا مشغول بود ناگهان دستی سرد و غریبه او را به روی زندگی بست.
پنجره بغض کرد. در خود شکست و ترک برداشت. از بغض او زندگی هم بغض کرد. بغض زندگی تا آسمان رفت. و آسمان با رعد و برقی عظیم بغض زندگی را چنان فریاد زد که پنجره از ارتعاش آن به شدت لرزید و باز شد.
آسمان بارید و بارید و اندوه پنجره را شست. پنجرهلبخند زد و دوباره زندگی را در آغوش گرفت، در حالی که یک چیز مهم را فهمیده بود: در کنار عشق به دستهای مهربان، باید حواسش به دستهای نامهربان هم باشد!
نویسنده: شبنم حکیم هاشمی


0