شعرناب

نتیجه ی انشاالله گفتن

مردی مقداری گوشت خرید و به منزل برد بزنش گفت برای ناهار آبگوشت تهیه کن
تا ظهر که من کار برگشتم بخوریم .. زنش گفت بگو اینشاالله ..مرد گفت اینکه
انشاالله گفتن ندارد. ظهر می آییم آب گوشت می خوریم..
دست برقضا وقتی ظهر مرد در راه بازگشت به خانه بود مامورین اورا با
یک مجرم فراری اشتباه گرفتند و دستگیر ش کرده به زندان بردند دوسه روز
بعد که فهمیدن اشتباه کرده اند . اورا آزاد کردند...مرد بسوی خانه بازگشت
وقتی به خانه رسید ودرب خانه رازد...زنش از داخل خانه گفت کیستی
آنگاه مرد گفت انشاالله که منم..
خداوند عملا انشاالله را به او آموخت,,
این است که هر آنی به امید خدا باید بود
التماس و دعا
فتحی ..تختی ..۱۲ /۲۱ ۱۴۰۰۰, شمسی


0