شعرناب

جبار شافعی زاده، شاعر و نویسنده‌ی کامیارانی

استاد "جبار شافعی‌زاده" شاعر، نویسنده‌، مترجم و منتقد ادبی کردستانی، زاده‌ی کامیاران است.
ایشان مشاور فیلمنامه‌ی فیلم "چیدن سپیده دم" ساخته‌ی "تیمور قادری" در سال ۱۳۸۸ بوده است.
▪︎افتخارات ادبی و هنری:
- دبیر جشنواره‌ی داستان شوناس - ۱۳۹۹.
- کتاب "سمفونی باد" ایشان، اثر شایسته‌ی تقدیر در بخش داستان و برنده‌ی جایزه‌ی دومین دوره‌ی کتاب سال کردستان شد. - ۱۳۹٨.
▪︎کتاب‌شناسی:
- دیوار (این کتاب در زمینه‌ی كودكان معلول نوشته شده و در سال ۱۳۸۲، به عنوان كتاب برتر كشور معرفی شد. كتاب "دیوار" به صورت داستان كوتاه در مورد زندگی كودكان معلول است كه به صورت بریل، (كتاب گویا) و فیلمنامه برای ساخت تصاویر انیمیشن منتشر شده است.)
- رقص سایه‌ها در باران (مجموعه داستان)
- سمفونی باد.
- ترجمه‌ی کردی کتاب "هانا، قهرمان ما" اثر علی‌اصغر سعیدآبادی.
- ترجمه‌ی کردی کتاب "هفت روز هفته دارم" نوشته احمدرضا احمدی.
- سنت فرهنگ واژگان‌نویسی برای کودکان از «نصاب الصبیان» ابونصر فراهی تا «نوبهارا بچوکان» احمد خانی - ناشر: کتابک.
و...
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[پرتقال در زنبیل خورشید]
دریاوار
ریخته‌ای در پاییز
با ماهی کوچک غمگینی
از سرآغاز زمستان لبریز
پیراهنت
موج در موج مسافری
نشسته در ایستگاه بنفشه
چمدان اگر بگشاید
انار می‌روید از زمین
انگشتانت
ده حرف
از آخرین نامه‌ی باد
که به درخت نرسید
لبخندت
پرتقالی در زنبیل خورشید
موهات
اضافه‌ی استعاری
که نیافتاده است در تصویر.
(۲)
در حضور تو
دهانم پر از واژه می‌شود
من شعر می‌گويم
ترانه می‌خوانم
بی‌تو اما
تمام واژه‌ها از من می‌گريزند
من برای عشق حتا واژه ندارم.
(۳)
داس‌اش را برای کدام مزرعە
تیز کرده‌است
ماە.
(۴)
[عکس دیگری در این آلبوم بگذارید]
دست بردە در دیگری
زنی
دست کشیدە از خود
خوابیده بر استوا
دست می‌کشد از خلیج
بی‌‌شناسنامه آفریقا
انداختە روی صورت‌
نمی‌رسد به آلبوم
از عکس می‌افتد برعکس
پلنگی از استوا
گریە می‌کند در عکس
روی پل
دنبال چە کسی چه کسی می‌گردد؟
تیک خورده ماتیک
‌رفتە از عکس پلنگ
خون بالا می‌زند از خلیج
آمبولانس دیرتر از حادثه ‌رسیده
همیشه
لطفن این پل را بردارید از عکس
سر بە قطب بگذارد پلنگ
بگرید بر جنازه‌‌ی نهنگ
افتاده بر خلیج
دست انداخته خودش را زنی
دست انداخته در دیگری
آفریقا برف
از آلبوم خلیج رفت
عبور نمی‌کند استوا
از مدار زن
چه ریختە در عکس پل
خوابیده با جنازه‌ی نهنگ
عکس می‌گیرد از خودش پلنگ
افتاده بر برانکارد
دست در آمبولانس برده پلنگ
لطفن از این کادر برانکارد را بردارید
و قایقی در آمبولانس...
(۵)
[کبوتر صلح]
تا که قفس برای هر
پرنده سخت می‌شود
توی کویر بی‌بهار
تنت درخت می‌شود
صلح کبوتری سفید
جهان قفس قفس سیاه
با تو خیال آسمان
همیشه تخت می‌شود
و پنجه‌هات اگر چه زرد
ساقه‌ی شعر گندم است
خالی سفره‌ی دلم
سفره‌ی بخت می‌شود
پیراهنی از آفتاب
در این سیاه شب بپوش
سربی هر ستاره‌ای
طناب رخت می‌شود
نگاهت آخرین سرود
خاطره‌ی شقایق است
به رنگ خون ارغوان
ترانه سخت می‌شود
(۶)
[نیست]
هر چه رفتیم سهم‌مان یک ناکجا
هر چە هست بیراهە است و راە نیست
قلعه‌ زندان، اسب و سرباز هم اسیر
توی این صفحه بە غیر از شاه نیست
کوه گور یک پلنگ زخمی است
توی این برکه صدای ماه نیست
لاکپشتیم و بە لاک همدگر سر بردە‌ایم
هیچ کس از درد خود آگاه نیست
بند بازان فریب و حقه و نیرنگ و رنگ
این همه تقصیر یک روباه نیست
من نمی‌فهمم که می‌آید که رفت
توی مغز من به غیر از کاه نیست
من چه گویم شرح درد و رد خون
گوش خسته قصه هم کوتاه نیست
مانده تنها در حصار گرگ‌ها
یوسف‌ام اما برای‌ام چاە نیست.
(۷)
سردرد گرفته
آسمان
بی قرص ماه
(۸)
[برف نو سلام]*
سلامت نمی‌کنم
که دانه از پس دانه
کفن می‌شوی
بر جنازه‌ی یارانی که نمی‌شناسم
هر زمستان
تنها خون راضی‌ات می‌کند
تا اگر عکسی شدی در تقویم
زیباتر باشی از بهار
و دلفریب‌تر از پاییز
گرگ‌ها خیره گشته‌اند
به تابستان
و آفتاب جرات ندارد
بتابد بر سنگ
تا خون هم‌چنان خشکیده بماند در یخ
گلوله از پی گلوله
سیاچه‌مانه‌ای می‌افتد از کوه
حیران‌ی سقوط می‌کند در دره
لالایی دوری زخمی می‌شود در اشک
و هیچ اسبی مست نمی‌کند در برف
کجاست پیامبری که بگوید
به نام خدا
کویر شو ای کوه!
تا هیچ پایی نلغزد بر سنگ
هیچ اسبی شیهه نکشد
در خون
و هیچ جنازه‌ای کبود نشود در سرد
برف نو
سلام
بنشین
که خوش نشسته‌ای
بر سرزمین بی نام
کە خوش گریستە‌ای
بر جنازه‌ی گمنام
بنشین
همه آلودگی است
این ایام
* عنوان شعری از احمد شاملو
* سیاچه‌مانه و حیران دو گونە آواز کُردی.
▪︎نمونه‌ی نوشته‌ها:
(۱)
اسم من باران است. پنج سالم است و هنوز به مدرسه نرفته‌ام. مادرم می‌گوید وقتی به مدرسه بروم می‌توانم برای پدرم نامه بنویسم و از او بخواهم که برگردد و ما را با خودش به دریا ببرد. امروز پنج‌شنبه است. مادرم همه‌ی پنج‌شنبه‌ها آینه و شمعدان و قرآن خانه‌مان را با خودش به جایی می‌برد که هیچ وقت اسمش را به من نمی‌گوید. وقتی می‌رود مرا توی خانه تنها می‌گذارد. مداد رنگی‌هایم را می‌دهد تا توی دفترم برای پدرم یک نقاشی تازه بکشم. در را قفل می‌کند و می‌رود. وقتی می‌آید نقاشی‌ام را به او نشان می‌دهم، می‌گوید خیلی قشنگ است. نقاشی را لای قرآن می‌گذارد تا پنجشنبه‌ی دیگر ببرد به پدر نشان بدهد.
[از متن کتاب سمفونی باد]
(۲)
کبوتر توی لانه‌ای که پدرم درست کرده بود نشست. حالا دو تخم کوچک هم دارد. پدرم می‌گوید باید برای کبوتر سفید و تخم‌هایش فکری بکنیم. می‌گوید این جنگ لعنتی نمی‌گذارد بچه‌های کبوتر به دنیا بیایند.
[از متن کتاب سمفونی باد]
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


0