شعرناب

چیکارکنم؟ چیکارکنم؟

چیکارکنم؟ چیکارکنم؟
میگن بهترین جنگ ، دفاعه . من یه عمر برای دفاع ازخودم ، می جنگیدم . یعنی دقیقاً برعکسِ این تفکرِ پخته . درنتیجه اعصابم خورد میشد وفشارخونم میرفت بالا.
اونقدر پیش رفتم تا یه جایی متوجه شدم دیگه توان هیچ درگیری و ناراحتی رُو ندارم . اعصابم ضعیف شده بود . لشکرِ گلبولهای قرمزِ خونم ، وارفته بودن . به خودم گفتم : چیکار کنم ، چیکار نکنم ؟
به خودم گفتم : روش ام رُو عوض میکنم . اصلاً درمقابلِ بداخلاقی ها ، بد دهنی ها ، انتقادهای نابجا و نامردانه ، سکوت میکنم . از خودم پاکشون میکنم .
راستشو بخواهید ، سکوت به آدم ابهت میده . سکوت ، با چاشنیِ بی تفاوتیِ خودساخته ، آدم رُو مثل کوه نشون میده . سکوت خیلی باشکوهه .
تووی درگیری‌ها ، حتی عربده ، به آدم ابهت نمیده که هیچ ، باعث میشه خیلی ها آدمو ریز ببینن .
همین ریزدیدنِ دیگرونه که بعضی پهلوون پنبه هارُو به انتقام می کشونه . بادکنکهایی که ، با یه نگاهِ تحقیرآمیز می ترکن د وحتی کار دستِ صاحب نگاه میدن و صدالبت کار دستِ خودشون ، و بعد از انتقامِ مزخرفشون هِی کوچیکتر و کوچیکتر میشن تا اینکه از نگاه دنیا محو میشن و میرن توو لشکر ابلیس .
وقتی می جنگی باید نقشه ی جنگی داشته باشی و چون حوادث ، معمولاً یکباره حادث میشن، وقتی برای نقشه کشیدن نیست ، پس مجبور میشی یا حرکتی احمقانه بکنی و به چه کنم چه کنم بیفتی و هِی به خودت
بگی : چیکارکنم؟ چیکارکنم؟ یا قرمزبشی و میزان الحراره ی جسمت بچسبه به ماکزیمم . تازه اگه شانس بیاری وسکته نکنی، مریضیِ قند وبیماری روانی وافسردگی هم روشاخشه وصدتا کوفت وزهرمار دیگه.
پس آرام ، اگه توهینی شد ، زهرخند یا بی ‌تفاوتی ، ترک کردن صحنه ، آنچنان بلایی به سر دشمن میاره که نگو و نپرس ، و اگه ادامه داد ، یک حرکتِ بی موقع درحینِ بی تفاوتی ، آن چنان بلایی به سر دشمن میاره که نگو و نپرس . آزمایش کردم ، جواب داد .
من گاه با لبخند وخنده ای کوتاه و تلخ ، و سکوت و گاه ، حتی با نگاهی دلسوزانه که معنایش اینه که : متأسفم برات، دشمن رُو به خاک مالیدم که درنتیجه او هم ، به ورطه ی سکوت کشیده شد. یک عربده از جنسِ سکوت ، ازطرف من و یک سکوتی پُر از له شدنِ دشمن در زیرِ سنگینیِ سکوتم .
اینک جنگِ سکوت ها .
روش بدی نبود . بد نیست ادامه ش بدم .
شاید درنهایت، راحت تر ازعصبانیت باشه. به راحتیِ گذاشتنِ یه پستِ توهین آمیز، که مدتهاست خیلی ها تووش استاد شدن !!! به همین راحتی ، به همین سادگی .
تنها افسوسم اینه که این روش خوب رُو با اینکه قبلاً به من گفته بودند، برای خودم دیربه منصه ی ظهور رسوندم . یعنی بعد از اینکه غده ی پانکراس ام چپ و چُل شد و مزه ی تلخِ کلی مریضی رُو چشیدم .
فقط جای شکرش باقیه، تا حالا سکته نکردم ، ولی تا یه قدمیش رفتم . خدا بِهِم رحم کرد . که واقعاً خیلی سپاسگزارشَم .
بهمن بیدقی 1400/10/25


0