شعرناب

حرف مردم و یا قضاوت خوا وند

بسم الله الما لک القا هر الجبار المنتقم
و
به نام یگانه خالق هستی. جز به گفتارش همه کاستی
گفته می شود حسودانی فرصت طلب دور حضرت. مولا نا
و جناب شمس تبریزی بودند.
که دوست داشتن. آنها را با هم دور کنند
به
دنبال راهی بودند که عیبس از جناب شمس بگیرند
از این رو شمس را زیر نظر. داشتن شمس
شمس به سفری در راه تبریز و قونیه بین را برای استراحت
در کاروان سرایی اقامت. می گذیند شب برا ی. خلوت با
پرورده گار عالم از کاروان سرا به بیرون می رودچشمش
به خانمی می افتد که کنار ستون. کاروان سرا سر در بالش
کرد ه است
شمس سوال می کند چرا این شب سرد اینجا نشستی
آن زن می گوید من شوهرم. مرده با این کار وان همرا شدم
که به پیش اقوامم در قونیه برومافراد کاروان از من می خواستن
سو استفاده کنند از آنها جدا شدم
به دلیل تنها بودنم در کاروان سرا راهم نمی دهند
شمس به صاحب کاروان سرا می گوید ایشان را جا بده
او در جواب شمس می گویدکه این زن فاسد است
مردان کاروان سرا رضایت نمی دهند شمس. می گوید
ایشان
را در اتاق که من اجاره دارم جابده شمس آن بانو را در اتاق
خودش مسکن داد
مخبران به حضرت مولانا می گویندشمس آن طور که شما
آن را ستایش می کنید نیست
ایشان در فلان کاروان سرا با زنی که همه از او پرهیز می کردند
معا شرت داشته است. حضرت مولا نا کهکه آنقدر شیفته
ی
شمس بوده این. سخنان بی سر ته در او اثر ی نداشته
مدتی از این ماجرا می گذرد یک روز مولا نا از شمس می
پرسد جریان آن زن در کاروان سرا چه بوده شمس
آن روز جوابی به آقا نمی دهد چند روز بعد شمس به
مولا نا می گوید می شود از شما خواهشی کنم
مولا نا عاشقانه می گوید جانم را شما طلب کن
شمس می گوید من یک دبه. شراب لازم دارم
مولانا با تعجب می پرسد شراب شمس می گوید بله
مولا نا که از شمس جز بزرگواری در این مرد صوفی نمی بیند
به خواسته شمس احترام. می کذارد می خواهد لباس عوض کند
که شمس می گوید شما با همان لباس روحانی باید بروی
مولانا به می خانه به راه می افتد در می خانه تمام چشمها
به سوی مولانا خیره می شود و به هم نشانش می دهند
امام جمعه شهر برای خرید شراب آمده. همه آنهایی که احل
خمر بودند تعجب می کنند. مولانا از ساقی دبه ای شراب
طلب می کند پول را هم می پردازه وپیش شمس می آید
شراب را دو دستی تقدیم شمس می کند
شمس شراب را می گیرد و به مولانا می گوید در آب که نمی شود
ریخت در خاک هم باز نمی شود ریخت آن را در اسطبل
اسبان می ریزد
بعد رو به مولا نا می کند می گوید حالا مارا چه کسی. باید
قضاوت کتد مردم یا پروردگار عالم که تمان جهان در اختیار
او است


0