شعرناب

سردم!

چقد سردم!
جسمم نه ها ! روحم !
احساس میکنم بزرگ شدم که فهمیدم سردی روح خیلی فرقه تا سردی جسم!
شده روحت سرد بشه؟!
نسبت به تمام کسایی که حوالیت نفس میکشند؟
نسبت به تمام رویداد های تلخ و شیرینی که پیرامونت در حال دلبری هستند؟!
نسبت به تمام گرمی هایی که روزی باید می بودند و لمسشان میکردی اما اکنون عطر بودنشان در هوا گم شده؟!
نسبت به تمام کوتاهی هایی که در حقت کردند!
تمام ظلم ها ، اخم ها ، بی مهری هایی که هیچگاه شایسته ات نبودند؟!
شده سردی قطره های اشک رو روی گونه های گرمت حس کنی ولی با بغض تبسم رو مهمون لبای ترک خوردت کنی؟!
شده بغضای شبونت به ضجه هات غلبه کنند؟!
تا مبادا مبادا صدای هق هق هات بپیچه توی صمت دنیای سرد و تاریک!
شده بخندی تا تبدیل بشی به اسطوره شادی بی پایان توی عالم تصورات بقیه؟!
گاهی غم بی هیچ برهانی آدمو بغل میکنه؟!
شده گاهی ناگهانی در آغوشش کشیده بشی؟!
مغمومم !!
و این خلاصه تمام وصفیات حال جسم و روحم است!
درک نشدنی تریک خلاصه تمام اوصافم


0