شعرناب

دو هندوانه

دو هندوانه
پس از اتمام دانشگاه ، رفت سربازی .
دوران سربازیش که تموم شد ، کاری همخوان با مدرک دانشگاهی اش پیدا کرد .
یه خدایا به امید تو و یه یاعلی مدد گفت و بلافاصله شروع به کار کرد .
سرش تو کارِ خودش بود تا اینکه فیلش هوای هندوستان کرد و با اینکه توی عالمِ دخترا تبحری نداشت ،
یه دختر که خانواده ی اون با خانواده خودش رفت وآمدِ خانوادگی داشتند را بهش دل ‌باخت و چندی بعد ، با همدیگه ازدواج کردند .
از همون اول ازدواج ، بدون شناسایی کامل ازهم ، دختره وِرد برداشت که تو بچه ننه ای و دروغگو . اینو هِی تکرار میکرد ضمناً پس از ازدواج ، اعلام کرد که من دوستت نداشتم وچون بابام گفت باید با تو ازدواج کنم اینکارو کردم .
پسره خودشو یه وارسی کرد و دید :
بچه ننه که ، درواقع به مادر و پدرش همیشه احترام میذاره . به این میگن بچه ننه ؟
دروغگو هم که واژه ای نامتجانس بود .
و اجبارِ دختربه عروسی هم ، که با قلدریِ دختر و مخالفت ، حتی با کوچکترین دستور پدرش همخوانی نداشت .
درواقع شادوماد، رازِ این تکرارهای تلخ را نمیدانست . سرشو توی لاکِ هدفی که پیدا کرده بود ، کرده بود و گازشو گرفته بود که به اصطلاح ، با هرجون کندنی هست زندگیِ شکل گرفته اش را بچرخونه ، بدون اینکه حتی حدسشو بزنه که فقط اونه که ادامه ی این زندگی را میخواد و طرف مقابلش داره بچه بازی درمیاره و به دروغی ، همراه با بچه ننگی های یکریزش ، بهانه میگیره و دائم نق میزنه .
پَپِه ی داستان ما ، فقط نسبت به تکرارِ واژه های سرد همسرش اعتراض میکرد و همه آنها را انکار مینمود.
چندسال طول کشید تا بفهمد سیاستِ ادای آن سه‌گانه‌ای که هیچکدامشان حقیقت نداشت چیست .
بعد ها فهمید که همسرش آنچه را که درونِ خودش است را به شوهرش برچسب میزنه تا عیوب خودش رُو بپوشونه .
رازش این بود و مرد ، دیر فهمید .
وقتیکه ازدواج کردند ، خانم تازه توی دانشگاه قبول شده بود و قبل از ازدواج، شرط کرده بود که باید ادامه تحصیل بده . مانعی نبود . ادامه داد .
ترم آخردانشگاهش که شد و بچه هنوز نوزاد بود، بنای ناسازگاری کلی را گذاشت که من طلاق میخوام . سالها طول کشید و طلاقشو گرفت و رفت .
علی موند وحوضش .
همین
حالا نتیجه ی اخلاقی داستان چی میشه ؟
آهان ، فقط میخواستم بگم اگر کسی را دیدید که با تکرارِ یک برچسب به شما ، قصدِ کوچک کردنِ شما را داره ، فکر نکنید که حتماً کمبود از شماست شاید آئینه وار، مشکلاتِ روحیِ خودشو تکرار میکنه .
شاید ناشی از یک سلسله عقده هاست . عقده های درونیِ همه نازیبا .
یکی اینو مثل مردِ پپه ی داستان ما دیرمیفهمه ، یکی هم تیزه و با اولین بیان ، متوجه این مقصود میشه و راه درستی درپیش میگیره .
ولی هرچه که هست مشکلی ست که دوهندونه که میخوان با هم زندگیِ مشترک تشکیل بدهند با اون مواجه اند .
دوتا هندونه که معلوم نیست داخلشون چیه ؟
رسیده اند یا نارس ؟
سالمند یا پوک و توخالی و،
یا حتی کرمو ؟
بهمن بیدقی 99/5/10


0