شعرناب

راضیه کلانتر

راضیه کلانتر شاعر ایرانی زاده‌ی سال ۱۳۶۶ خورشیدی در میناب استاب هرمزگان و دارای مدرک کارشناسی در رشته علوم اقتصاد است. او از سال ۱۳۹۰ به جزیره قشم مهاجرت کرده‌ و تاکنون ساکن این شهر است.
او از ۹ سالگی قدم در واردی شعر گذاشته و در شعر زبانی روان، گویا، گیرا، زنده و پر احساس دارد و در عین حال فصیح و شیوا سخن می‌گوید.
نخستین مجموعه شعر او با نام "از امروز" در بهمن سال ۱۳۹۸ توسط نشر شانی منتشر شد.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
خدا اگر چه که هست و اگر چه که پنهان است
قبول کن که به تعداد ما فراوان است
تفاوتی که در ادیان ما فراوان است
تفاوتی ست که در روح این خدایان است
پر از انالحق پوچم و بی‌گمان پیداست
هنوز درد جهان درد فقر ایمان است
قسم که اشهد ان لا الاه الا الله
فقط شباهت بین من و مسلمان است
حریص‌تر شده گرچه از ابتدا تنها
کسی که وارث ارض خداست انسان است
دچار شک شده‌ام اینکه سجده بر آدم
گناه بوده و حق با غرور شیطان است
اگرچه ما پر از اشکال و عیب و ایرادیم
خدا هنوز به دنبال خلق انسان است.
(۲)
فضاست خالی و امشب فقط منم با او
به خواب برده مرا فکر ماندنم با او
اتاق همسر خوبی‌ست اعتراف کنید
به خواب رفته شبی اینچنین تنم با او
به فکر حادثه می‌افتی و غزل‌هایی
که نیم از آنی و من نیم یک زنم با او
دوباره فلسفه‌ی یک اتاق متروک است
و فکر بودن یک گوشه حتمنم با او
قبول می‌کنی امشب که هر دومان باشیم
شروع می‌کنی از آزمودنم با او
دوباره دور خودت حلقه می‌زنی آقا
چه سود می‌بری از اینکه می‌تنم با او
ببند پنجره‌ها را فضا عوض شده است
تو خواب رفته‌ای و پلک می‌زنم با او.
(۳)
در عین عاقل بودنت دیوانه باشی
سخت‌ست با عقل خودت بیگانه باشی
با اینکه مرد خانه‌ات در خانه باشد
در کوچه‌ها دنبال مرد خانه باشی
عمری تصور کن شبیه جالباسی
دلتنگ یک پیراهن مردانه باشی
من با اتاق کوچکم سر کرده باشم
اما تو هر شب گوشه‌ی میخانه باشی
می‌خواستی دور سرم هر شب بچرخی
کمتر کنی بار مرا پروانه باشی
کم می‌کنی از روی دوش من چگونه؟
وقتی خودت باری به روی شانه باشی.
(۴)
اگر شب‌گردم و هر شب درون شهر ولگردم
به دنبال خودم در کوچه‌های شهر می‌گردم
نترس آشوب بر پا می‌شود در شهر با یک زن
نه با من که از آغاز جوانی مثل یک مردم
نه دریا می‌تواند کم کند؛ نه شانه‌های تو
کمی از خستگی‌های مرا از غصه و دردم
بیا خورشید شو بردار برف از روی موهایم
زمستان را ببر، گرمم بکن با خود، کمی سردم
خودم می‌دانم این را، گاه اما تو به روی من
نیاور اینکه زیر بار غم‌هایم کم آوردم.
(۵)
جواد، جوجه و خودکار و خودتراش، پدر
نوک مداد من و خون و این خراش، پدر
درست درس معلم به «شین» رسید که من
به یاد پشت تو و پشت پای آش پدر
دوباره صبح شده، خانه پر شده از من
دوباره چای و پنیر و من و لواش، پدر
به یاد بازی توی حیاط می‌افتم
مواظبم که نیفتی ولی یواش پدر
تمام شد، همه‌ی اتفاق‌ها در شهر
تو مانده‌ای و من و مانده‌ بود کاش پدر.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
#شاعران_عصر_ما


0