شعرناب

به تولد خورشید دعوت شدم!

به تولد خورشید دعوت شدم!
ناخدا خورشید هم بود
ولی با کشتی سوخته
همه شاعران بودند!
خیام هم بو د
با جام شرابی ناب
مولانا هم دیدم
در خم یک کوچه مانده بود
سعدی در پی پسری چشم ابی
به ابی رگ های تن ش
حافظ هم بود
خمیده پشت و
در پی پند و انداز
فردوسی هنوز قلم در دستش بود!
فروغ به معشوقه ی ابدی اش می اندیشید!
شاملو به شام اخر...
سهراب در پی کفش هایش...
و من در خورشید شنا می کردم!
با تشکر
با نقد خویش راهگشا باشیم


0