به تولد خورشید دعوت شدم!به تولد خورشید دعوت شدم! ناخدا خورشید هم بود ولی با کشتی سوخته همه شاعران بودند! خیام هم بو د با جام شرابی ناب مولانا هم دیدم در خم یک کوچه مانده بود سعدی در پی پسری چشم ابی به ابی رگ های تن ش حافظ هم بود خمیده پشت و در پی پند و انداز فردوسی هنوز قلم در دستش بود! فروغ به معشوقه ی ابدی اش می اندیشید! شاملو به شام اخر... سهراب در پی کفش هایش... و من در خورشید شنا می کردم! با تشکر با نقد خویش راهگشا باشیم
|