شعرناب

همای بال گستر

نمی دانم چندسال گذشته از وقتی که نگاهم به پدر بود.
فقط می دانم از وقتی نیست؛دلم هوایش را بیشتر دارد.
به یاد او با یاد او برای او در سکوت مرغک خیال را به پرواز در می آورم. اشعارم را دوست داشت. بخصوص یکی از شعرهایم. نقاشی هایم را با اشیاق وصف ناشدنی به تحلیل
می نشست. و من نگاهش را هرگز از یاد نمی برم پر از شوقی
کودکانه.
پدر یعنی محبت ریشه دارد
صفابخشی به طفلش پیشه دارد
پدر یعنی همای سایه گستر
دو بال باز و زیبای توانگر
پدر یعنی که تکیه گاه و بیگاه
برای گریه شانه های دلخواه
پدر یعنی دلی گسترده دریا
چو موجی خیزد او هست ناجی ما
پدر یعنی که نان در سفره نرم است
پدر یعنی اجاق خانه گرم است
پدر دلشوره ها یت را گرفتن
پدر آرامش شب های خفتن
پدر یک قهرمان بی مدال است
پدر یک پادشاه بی زوال است
پدر شیر دلاور در مصاف است
که جنگش با بدیهای مضاف است
پدر یعنی نماد عشق و هستی
کنار او به آرامش نشستی
پدر با اقتدار و مهربان است
که او خود سایبان آشیان است
پدر یک خودنویس جوهر افشان
روان زیبا نویس از جوهر جان
پدر وقتی پدر شد کرد امضاء
به خونش دفتر بابا شدن را
اگر صد دفتر از عشقش نویسم
کم است صد بار از شوقش نویسم
6آبان 1400
آذر.م


0