شعرناب

علمدار

شاید کمی دیر باشد. اما همیشه از حسین و شجاعت های
لشکر کوچک او گفتن دیر نیست. اما حسین که رحمت خدا بر او باد. فلسفه دارد راهش را با بر سر و سینه کوبیدن کمتر میابی . مرامش را که اصلا. اما تا حس نکنی هم بر سینه
نمی زنی. برای رسیدن به خدا هزار راه وجود دارد یکی
قیام
حسین ویارانش است.اما در اینجا شعری را تقدیم
حضورتان می کنم. که شاید گوشه ای از عشق را در این
قیام نابرابر قیام عشق به خدا در برابر عشق به جاه و
مقام را نمایش دهد. اما بیشتر از علمدار آن جلوه ای
داشته.
چهره ی ماه بنی هاشم چنان
می درخشد از پی رنگین کمان
فرض کن قرص قمر در آسمان
می درخشد در دل شام زمان
ماه بدر است آب رود ش از فرات
می شود سر ریز بر فرش سماط
خوش به حال ماهی حوض جنان
هی برقص آید برقص آرد زمان
ماه من خود صد قمر در گرد اوست
ماه من عباس علمدار سبوست
مشک آبش می چکد از آسمان
بر زمین خشک دشت این جهان
چشمه ی جوشان مشک آب و آه
می کند یک جنگلی سیراب گاه
خوش به حال ماهی گردش کنان
رقصد و رقصان کند یک کهکشان
شید و ماه و خوشه ی پروین درآن
سرزمین خشک و داغ خیزران
خوشه چین باغ الماس خدا
چید از بند دو دستش بالها
چید از شاخه دو بال آن ملک
تا بریزد آب از مشک فلک
آب را تا پای جان شد آبرو
تا نباشد پیش یار بی آبرو
آنقدر زخمه به جانش تازه شد
نی شد و آوای نالش ناله شد
ناله ی جانا برادر خسته شد
آمد از لب تا زبانش کشته شد
لعل خشکش نام یارش راچشید
آخرین فرصت به جانانش رسید
بعد او مردانگی غیرت چه شد
این همه لب تشنه ی حسرت چه شد
مردم خوب بلوچستان چه شد
پر ترک لبهای خوزستان چه شد
تا به کی زنجیرها بر پا کنیم
زندگی در حسرت فردا کنیم
بازنویسی 26مرداد1400
15اسفند 97)
آذر.م


0