شعرناب

باز هم قلم

اگر به راز ها در جهان امیدی نبود
دنیای پیر برای هشیاران کسل کننده بود
بشر دانست در فاصله ها جز صدای عشق،
صدایی به گوش نمی رسد
روح را به دنبال گذشتگان می کشانیم
،
که شاید نشانی از رمز و راز عشق جهان بفهمیم
تفصیل بر سخن اقرار عشق و درون هر انسان
سخن بگو تا شاید روزی جایی روح تو را آرام کند
در زمانی که پر از سردرگمی هستی
ولی می دانیم زمان ما را می برد آنچه به جا می ماند قلم است
انسان هشیار نا آرام است شاید در قلمش آرام بگیرد
سرنوشت انسان با نوشتن معنا می شود
ماندن بانوشته زنده است
در دنیایی که ما زندگی می کنیم که همه مشعله و درد است
انسان جز نوشتن چاره ای ندارد
به دگرگونی بشرفکرکنیم سری به تاریخ گذشتگان می زنیم که انسان در سختی آفریده شه
باز به نوشتن پناه می بریم
که شاید راهی برای بیان و وجود پیدا کنیم
اینجا قلم است که سخن می گوید تا که روزی جایی
انسان حقیقت انسانیت را به درستی بفهمد
و امروز نیز اعتقاد به نوشتن داشته
و به نسلها جسارت نوشتن آموخته و فهمانده که روزی
تماشاگرانی به تاریخ هم توجه می کنند
برای مثال انسان می فهمد که روزی گرگان با شعوری بودند
که قربانی حسد برادران شدند
آن روز شکست خوردند. ولی در روزی دیگر حسد را شکست
دادند
سرنوشت حقیقت بود در قعر چاه.
عیان عهد بست در دل. چاه. که چاه. و جاه در دنیا برایش یکسان است
چون در محضر آفریدگار است
او در لوحی مقدس برای عبرت دیگر دنیاطلبان داستان
چاه را بیان کرد
اگر ما اول به دنبال راز عشق می بودیم بهتر لذت عشق را
می فهمیدیم
گاهی ناله ای. از نی انسان را دگرگون می کند
عشق یا همان حقیت. به انسان. معنای وجود می دهد
چیزی در سر جوانه می زند
گلریزان دل می شود چشم را به روی حقیقتی. باز می کند
که طالب قلم می شود
بعد برای غربت خود اشک می ریزد
دیگر آسمانها و کهکشانها را در نظاره می بیند
بگزیرم.


0