شعرناب

غمِ شاعر

به نام خداوندی که فقط او می تواند تنهایی را تنهایی به دوش بکشد
سخن را با نام خدایی آغاز میکنم که از فطرتش تنهایی می تراود ،آری به جز از خدا هیچ کس نمیتواند متحمل تنهایی باشد مگر اینکه شاعر شود و با شعر و لغات و قلم مأنوس گردد، که اینگونه باری سنگین به دوش قلم خواهد افتاد که گاه گاه صدای در هم شکستنِ استخوان های قلم شنیده خواهد شد که در زیرِ این بار میخواهد کمر خم کند ولیکن به ناگاه عصایی از جنس نور به مددش می آید تا زمین شاهدِ زمین خوردنِ چنین حجمی از تنهایی به روی خودش نباشد ، بارها دیده ام که زمین ملتمسانه از خدا میخواهد تا یاری گرِ شاعر باشد و به قلمش رنگ و رخسار ببخشد تا با نوشته هایش دلش را بنوازد چرا که اگر شاعرِ تنها به زمین بخورد ، بی شک زمین به رعشه خواهد افتاد و کوه ها ریزش خواهند کرد و دریا مواج و طوفانی خواهد شد و ابرها به حالِ زمین خواهند گریست تا سیلی به راه بیفتد و همه جا را غرق در اندوهِ غمِ شاعر کنند ، آه که چقدر سهمگین استِ غمِ دلِ شاعرِ تنها که جهانی را با غمِ خود به غم خواهد فرو برد همانگونه که با شادیش می تواند زیبایی های زمین را چنان منعکس گر باشد که گویی تمام کائنات در رقص و پایکوبی برای او به سر می برند ،بارخدایا در شگفتم از خلقتی این چنین شکوهمند که تو فقط به او یک دل بخشیدی و او با دلش میتواند چه ها که نکند.


0