شعرناب

حکیمه کمایی

حکیمه کمایی
حکیمه کمایی با تخلص دلتنگ، شاعر، ترانه سرا و نویسنده‌ی ایرانی لر اصالتا از ایل بهمئی الیمایی، زاده‌ی جمعه ۱ دی ۱۳۴۶ خورشیدی در شهر آبادان و ساکن در شهر امیدیه بود. ایشان همچنین مربی خیاطی و همچنین مربی نقاشی در خانه خود بود.
او در دو سالگی بر اثر شیوع بیماری فلج اطفال، بیمار و معلول جسمی و حرکتی شد. تا ده سالگی با تمام پیگیری‌های پدرش جهت درمان، نمی‌توانست راه برود و در آغوش پدر و مادر به مدرسه برده می‌شد. ابتدا آنقدر معلولیت کلی بود که بستگان ایشان پیشنهاد آسایشگاه به والدینش دادند اما آنها قبول نکردند. از همان کودکی بخاطر یک جا نشستن نقاشی و نوشتن مونس او شد. نوشتن شعر را از دوران راهنمایی (بخاطر مشکلات جسمی، تا این مقطع تحصیلی تحصیل کرد) با نوشتن شعارهای جنگ و صبحگاهی شروع کرد و کم کم نوحه و بعدها خاطرات و داستان‌های کوتاه و...
او با حسین دارابی آزاده‌ای جانباز هشت سال جنگ تحمیلی ازدواج و صاحب دو پسر شد.
کتاب "صدای پای دیروز" نوشته ایشان هست که به چاپ رسیده است. همچنین مجموعه خاطرات دفاع مقدس و چند کتاب الکترونیکی از ایشان در دست هست.
او دارای ۲۸ رتبه در سطح کشوری و منطقه‌ای و استانی می‌باشد.
بیست ترانه آزاد از ایشان کار شده است؛ همچون: اروند - ماه رمضون - عیدی ما یادت نره - مادر - امیدیه شهرمونه و...
در سال ۹۵ به‌عنوان مادر نمونه شناخته شد که دعوت به پایتخت کشور/تهران را نپذیرفتند که در همین راستا گروهی به همراهی خواننده پاپ علی فانی به امیدیه آمده‌اند و ترانه (به طه به یاسین) برای نخستین بار به‌صورت زنده در امیدیه اجرا شد.
سرانجام در روز پنجشنبه ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۰ بعد از ابتلا به کویید ۱۹ بر اثر بیماری کرونا درگذشت.
او چند روز قبل از مرگ‌اش در روز ۲۹ تیرماه در دو تک بیتی چنین سروده بود:
کرونا آمده و جان مرا می‌خواهد
سر و دستان اجل بر سر من می‌ساید
■□■
من نه آنم که ببازم سر و جان را آسان
"کرونا" خورده شکست پشت سرم می‌ماند.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
‍من صاحب شرقی‌ترین احساس مادرزادی‌ام
من شاعر خفته‌ترین غم‌های بی‌فریادی‌ام
بر دوش هر شعر و غزل بار فراغی می‌کشم
دلواپس تنهاترین دل‌های بی‌آزادی‌ام
هر دست خط بر دفترم یادی ز سرما می‌کند
باران و سوز سینه‌ام یک دختر دی‌زادی‌ام
ای همسفر این جا منم پا در رکاب اسب شعر
رهوار هر پس‌کوچه‌ایی در شهر و هر آبادی‌ام
یار دبستانی‌ی دل گفتم که دل تنگم ولی
در قلب این دریای شعر مشغول بر صیادی‌ام
شعر عبور لحظه‌ها یار قدیم دفترم
راهی صدها پیچ و خم شیدای مادرزادی‌ام
ترسیم درد و حادثه تکلیف امروز قلم
مشق همیشه‌ی دلم مدرک بی‌سوادی‌ام
بسپرده‌ام دست خدا افسار این رهوار دل
ورنه غریق شط شب محتاج نور هادی‌ام.
(۲)
طعم غزلم شیرین... شوری نمی‌خواهم
آدم شده‌ام لازم... حوری نمی‌خواهم
این رسم غلط مردود، آری که من دیگر
یک حلقه و یک خطبه زوری نمی‌خواهم
انگار که یادم رفت من اهل همین شهرم
اما، نه...به یادم هست... کوری نمی‌خواهم
شاید که نمی‌بینم چشمان پر از تهدید
اما بدان عشق را، صوری نمی‌خواهم
این فاصله‌ها کمتر شاید بشود... روزی
پایان تو را ای دل، گوری نمی‌خواهم
گور غزلم دفتر این زندگی شورست
طعم دل من شیرین، شوری نمی‌خواهم!!
(۳)
بلندترین شب سال
شبی‌ست
به رنگ گیسوانم تار!!
و من
دانه
می‌کنم انارها
را!!
"حاجی"
فصل برداشت است و
جشن انار
برگرد که می‌بارم
اشک‌های
انتظار را در جاده‌هایی
که
رفتنت را رد
گرفته می‌آیم!!
(۴)
از سیب و از گندم
خیری که ندید
"آدم"!!!
لیمو و انار
شاید,
"حوا" چه
به آلبالو؟؟
(۵)
کاغذهایم عریانند!!!
چشم به راه پیراهنی از شعر،
و دستانم نمی‌بافند
بجز الیاف دلتنگی!!
(۶)
چال شده در کوچه
تمام خنده‌هایی که به اتفاق هم...
تیر چراغ
لال شده
نور نمی‌پاشد از دهانش!!
اما... من هنوز هم
سبز می‌شوم
درست زیر تیر چراغ
و روی سر علف‌های کوچه!!
شاید
دوباره
سایه‌ات...
(۷)
خسته‌تر از آنم
که پاشنه‌هایم را
ور بکشم!!
آهای... اهواز
این بار
تو قدم رنجه کن
چشمانم
خشک کارونست!!!
(۸)
می‌بوسمت
اما
فقط یکبار
در انظار تمام مردم!!
و این یعنی
امضای عشق...
(۹)
آسمان آبی که نباشد
پنجره‌ها
هی با خاک خلوت می‌کنند
شب نشده
نطفه‌هایشان
قد می‌کشند
با ماسک‌هایی به رنگ تمام
برانکاردها،
و جیغ‌های قرمز در
انتظار
وضعییت سفید
هی «خوزستان» می‌نوشند!!!!
(۱۰)
هوا
بد جور"جنون" سرما گرفته است و
بی‌مهابا سیلی می‌زند
پیر و کودک را!!
و ما در "فراموش" خانه‌های
گرممان "جام" خنده سر می‌کشیم!!
مشکل ما نیست
ما را چه مربوط؟؟!!
بگذار زن همسایه پول دارو
نداشته باشد
بگذار مرد
کوچه‌ی بغلی شب دست
خالی خانه برود!
مشکل ما نیست
ما که سواره‌ایم... بگذار پیاده‌ها
پیاده باشند و خیابان وجب کنند!!
"بلا" به دور
مشکل ما...نیست!!!
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


0