شعرناب

کیانا وحدتی

کیانا وحدتی
کیانا وحدتی در ۲۸ مرداد ماه ۱۳۶۷ در خانواده‌ای فرهنگی و هنرمند در شهر بروجرد دیده به دنیا گشود. پدرش "ماشاالله وحدتی" یکی از اساتید برجسته و باسابقه موسیقی در این شهر است.
پس از پایان تحصیلات دور‌ه‌ی متوسطه در مجتمع استعدادهای درخشان با نمرات عالی، در کنکور سال ۱۳۸۷ در رشته‌ی مهندسی معماری دانشگاه هنر اصفهان قبول شد.
سرانجام در دوم آذر ماه ۱۳۸۶ این هنرمند جوان، هنگام عزیمت به دانشگاه در حادثه واژگون شدن اتوبوس در مسیر اصفهان در اثر ضربۀ مغزی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
"بلوغ کال" مجموعه سروده‌های کیاناست که در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسیده است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
امروز
میان این همه گریه...
فقط برای تو... به شوق تو می‌نویسم.
اگر که حال من این‌ست:
- اینجا دور و ناصبور و بی‌طاقت -
برای تو مانده‌ام؛ اگرچه بی‌تو چنینم‌...!
ز من مخواه که آرام شوم، دل به لحظه بسپارم
تو خوب می‌دانی...
دلم که بی‌نگاه تو ماند، حال و روز لحظه همین است...
مرا ببخش...
(۲)
به باغ پنجره‌ها سوگند
میان عهد و سرشاری
میان فکر و بیداری
دریچه خواهم شد
و من به پاس عروج پرواز آرزوهایم
دوباره خیس از ترنّم دوست
دوباره لبریز از 》جوانه‌ی شور《
- به شرق رؤیاها – طلوع خواهم شد...
حلول خواهم کرد!.
(۳)
نمی‌دانم
اکنون که حادثه معنای تقدیر به خود گرفته
دیگر به اتهام زمان ایمان آورده‌ای
یا هنوز زمانه را به گسستن تمامیت قلب‌ها محکوم می‌کنی؟
یادت باشد؛
اگر از حصار نامرئی این روزها
به حماسه‌ی دیروز رسیدی
به دنبال قلبت بگرد
و نشانی آن را
از طنین نیاز دستانت بپرس!
نمی‌دانم...
آیا هنوز هم آن اعتماد سبز در رگ‌هایت جاری‌ست؟
(۴)
هیچ تجربه‌ای
برای یک آفتابگردان
تلخ‌تر از هرزگی آفتاب نیست
خسته‌ام از روزهایی
که به دنبال خورشیدی که نبود
در سر به هوایی گذشت.
(۵)
به انگشت نخی
خواهم بست
یاد من باشد
که فردا دم صبح
به نسیم از سر مهر
سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
که فراموش نگردد فردا
با همه تلخی و ناکامی‌ها
زندگی شیرین است!
و به شکرانه دیدار نسیم
هر صبح
زندگی باید کرد.
(۶)
اگر تو بیایی
به کوچه‌ی خزان زده‌ی انتظار خسته‌ی من
شکوه کهکشان‌ها
بستر گام‌های تو خواهد بود
و ماه عریان، فانوس راه تو خواهد شد...
اگر تو بیایی،
اگر تو بخواهی.
می‌توانی هوهوی التهاب قلب مرا
از عمق این سکوت مه گرفته
دریابی؛
که خوشه‌های شهاب را
روی شاخه‌های هلال
به رقص می‌خوانند.
(۷)
اکنون که رفته‌ای
من مانده‌ام و فریادهایی چند...
از حرف‌هایی که باید بودن تو بود
حکم صریح و مطلق ماندن تو بود
از حرف‌هایی که تنها
آینه بود که آن را شنیده بود!
اکنون که رفته‌ای
این حرف‌ها و رازهای نگفته، میان ما
بر تار و پود سینه‌ام چنگ می‌زند
دریغ.
(۸)
باور نمی‌کنم
که از میانتان
رفتنی شدم
موجی به سوی
نور بودم
به ساحل شب
ماندنی
شدم.
(۹)
و من
در پهنه‌ی این انتظار آشنا
رفتنت را می‌بینم
بی‌آنکه هرگز آمدنت را...
اما هر بازگشت
برهان بودنی است
هر رفتنی
گواه بر شوق آمدنی است.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- وبلاگ کیانا وحدتی.


0