شعرناب

عشق هشتم

پریشانی ات را به چهارده روز کلمات دخیل بسته ای
وقتی به خودت می آیی که عدد چهاردهم حواله ات کرده به روز میلاد امام آرامش...
......
شهنشاه خراسان کدام گلویی در کرنای دوست داشتن تو دمیده است که الغیاث او نشده باشی؟
نقاره های حرم از هزار و اندی کیلومتر دورتر گمشدگی ام را مدد گرفته اند...
سرگشتگی نور زرد گنبد تو را دیده و سینه ام شده یک دریا آتش...یک دریا ‌شوق و یک کویر دلتنگی....
از پشت کوه ها صدایت میزنم و باد را قسم داده ام که قاصد محبتِ دیرین من باشند به تو...
از همان کودکی که پای درخت توت سفید می نشستم و پاهایم را تا زانو در آب حوض میبردم...
از همان روزهایی که موهای کوتاهم را بلند می کشیدم چشم های درشت و سیاهم را در آینه آب تماشا میکردم
و حتی پیش از آمدنم به این خرابه آبادِ دنیا
هزارها قرن است که اجدادم آواره این کوی و آن کوی حرم تواند...
چه فرق دارد در شرق تو یا غرب تو
تذکره ی من مُهرِ مِهر تو خورده و همین سرمایه برای میلیاردها سال نوری دورتر از اینجا هم کافیست...
دلتنگم محبوب هشتم و طلای دهم من...
اگر از خاطر عاطرت گذشت یاد این دیوانه ....این سرتاپا کوتاهی و تقصیر ...این فراموش شده ...
نوری به جانم بتاب خورشید شرقی من...
#مرضیه_سادات_هاشمی


0