شعرناب

من خجالت می کشم از همه!

من خجالت میکشم از همه!
من خجالت می کشم از ان کودک فال فروش افغانستانی!
در سر چهاراه!
افغانی!
واحد پول ایشان است
خواهش می کنم انان را با واحد پول شان صدا نکنید!
من خجالت می کشم از این درخت کهنسال!
زیرا بریدن تنه همه درختان را دیده است!
من خجالت می کشم از این نهر اب راکت
کیسه زباله ها گلوش را بسته اند
و از این باران تند
زیرا ادم ها با چتر از زیرش می گذرنند!
واز سگ های محله مان!
شنیده ام کسی با امپول اسید
به جانشان افتاده است!
من خجالت می کشم
از پیرزن های کهریزک
زیرا دیروز با همه شان احوال پرسی نکرده ام!
واز مادرم
که در زمستان های سرد
دستان یخ زده مرا در راه مدرسه
با نفس های گرمش حرارت می داد
واز پدرم
زیرا همیشه در کوچه دنبال دوچرخه پسر همسایه میدویدم
واو شرمنده به فکر فرو می رفت!
من خجالت میکشم از خدا!
زیرا هر شب اعمال بندگانش را زیر سوال می بردم!
با تشکر
دانیال فریادی
این دلنوشته تقدیم به همه ادم های خوب....


0