شعرناب

شب

شب
اشک
فکرهای تو در تو...
شب را اگر خودش نخواهد نمی‌شود با هیچ قیچی‌ تیزی کوتاه کرد
خواب را نمی‌شود به زور میهمان چشمهای بی‌خواب کرد
شب، آمده است تا بروز کند
خستگی‌هایت، دلتنگیهایت
سؤالات و تردیدهایت
و تو را حیران معصومیت یک اعتماد فروخورده کند
«این تویی که باید گذشتن را بلد باشی
پرواز را آموخته باشی
و شب را با لبخند به خورشید بسپاری»
•••
شاید باید بخشی را که شعارزده است
از صفحه ذهنم پاک کنم
همان بهتر بود...
همان که زندگی‌ام شده
شب...
اشک...
فکرهای تو در تو...


0