شعرناب

خداوند، عاشقِ ریاضی ست

خداوند، عاشقِ ریاضی ست
قطعیتی که در ژرفنای ریاضی نهفته، آنچنان صلابتی به آن میدهد که از ارتباطاتِ منطقی اش ، حالِ حظ به انسان دست میدهد . دودوتا ، همیشه چهارتاست . هرکه بگوید سه است یا پنج ، مطمئناً دیوانه است . برعکسِ علوم تجربی ، که تجربه ی شخصیِ کسی ، شاید پس از یک قرن ، با تجربه ی کس دیگری ، به باد فنا روَد و ایده ی نو، ایده قدیمی را، شاید با احترام به کنار گذارد و، شاید برایش شاخ و شانه بکشد و یا حتی آنرا احمقانه پندارد .
هرچه هست ، ریاضی آنقدر صلابتی دارد که به ضرس قاطع میتوان گفت : خداوند عاشق ریاضی ست .
ارتباطات ریاضی وارِ نظم عالم ، گاه برای قد وقواره ی مغزآدمی ، چون دودوتا چهارتا ساده است و گاه کار به فرمول میکشد وگاه ، طول فرمولش به متر می کشد ولی هرچه هست ، فرمولش (اگر آنرا درست یافته باشند) همان است، نه اینکه پس ازمدتی عکس اش ثابت شود . فرمولی که میگویم، ظرافتِ نهفته در کار و خلقتِ خداست . همان خدایی که هرکه او را انکار کرد ، مطمئناً احمق ترین موجودِ دنیاست .
یکی ازشگفتیهای کارهای خدا ، خلقِ دنیایی ، در دنیاهاست .
مثل مغز انسان ، که دنیایی ست که در دنیای وجود انسان خودنمایی می کند ، و دنیای یک انسان، داخل دنیاهای جامعه ای ازانسان، که هریک تن برای خود دنیائیست همه دردنیایی بنام دنیای زندگی،خودنمایی میکند و دنیای خوابها و رؤیاها ، به آن می پیوندد و، همه ی این دنیاها ، در دنیای ماوراء حل میشود و دنیای آسمانِ اول را بگیر و برو تا دنیای آسمانهای دیگر، تا هفتم ، و همه ی دنیاها، از ریزترین ذره ی عالم که برای خود دنیایی ست گرفته تا بزرگترینِ آن ، نورون وار آنچنان ارتباطی دارند که شگفت‌ آورند و از همه مهمتر، رابطه ی ریاضی غیر انکاری با هم دارند و همه ی این ارتباطات ، حتی با فرمولهای طولانی شان ، همچون دودوتا چهارتا ، جواب دیگری هم ندارند و این عالی ست .
کودکی که زاده میشود ، از لحظه ی اول زندگی اش ، تا وقتی که بمیرد و بعد از تولد دوباره اش تا ابد ، آنچنان ارتباطاتی براو و، ازاو به دیگران و دنیاها واقع میشود که مغز، از پیگیری آنهمه ارتباطات سوت می کشد وشاید آن مغز، کِیف کند که بیخیال آنهمه ارتباط شود وفقط به دیدنی محدود اکتفا کند، تا از دیدن آنهمه ارتباط منطقی نپوکد .
و اینهمه ارتباط و اتصال ، هست . واقعا هست .
وجالب اینکه خدا، همه ی این ارتباطها راکاملاً میداند. اینجاست که عظمت بی نهایتیِ خدا که معلوم بود ، بیشترمشخص میشود و ذهن آدمی، از اینهمه در میمانَد واینچنین است که آنهایی که به هیچ بودنشان اقرار میکنند ، دو زانو بر زمین می‌افتند تا پیشانی بر خاک بسایند و بنده و غلام حلقه به گوش اربابشان خداوند شوند ، یا برپا ایستاده و مغرور، باقی میمانند تا بالاخره روزگار به زانو درآوردشان .
آنچه مهم است ، به زانو درآمدن است که همه آنرا حس خواهند کرد . شک نکنید .
بهمن بیدقی 1400/2/19


0