شعرناب

معلق

اسیر سرنوشتم و حالم خوب نیس، مثل اینکه هوای کودکانه ام حبس شده، میگفتم این منم که تعیین میکنم اما انگار...کم اوردم از دست روزگار. چقدر سخت است ،خودم را دیدن در پبچ و تاپ زندگی،،،از کجا این داستان شروع شد را نمیدانم.
خداکنه که بگذرد فقط این مرحله زندگیم.همه، چه ارزوهای دارند برای جوانی و ازمن متوقف شده این دوران رویایی ،جبران ندارد ولی امیدم به معجزه ی خداست. همان که خاص بنده هاشه و من نمیدانم کیستم؟!
نه این طرفی و نه ان طرف...سرگردان برای تکه ای سرپناه برای لحظه ارامش کنار همنفسم و چه طولانی شده قصه ی کوتاه تنهایی به پاس محبت واقعی


0