شعرناب

بازگشت بخویش(اززاویه ای دیگر)

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان کبودت جمله عالم می نمود .....مولوی
حرف مولوی با یک نفر یایک گروه و یک ملت نیست ، بلکه با انسان است که از فضایی روشن به سیاهچال تیرگی گرفتار شده است .
درآیاتمتعددی ازقرآن مجید، از اخراجآدمازبهشتو اسکان او درزمینبه هبوط تعبیر شده است:
۱، «وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛
یعنی ، و در این هنگام به آن‌ها گفتیم: همگی بهزمینفرود آیید در حالی که بعضیدشمنبعض دیگر خواهید بود.»
۲. «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم ولا هم یحزنون؛
یعنی گفتیم همگی از آن فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمده کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آن‌ها است و نه غمگین شوند.»
۳. «قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین»؛
یعنی از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعض از شما نسبت به بعض دیگر دشمن خواهید بود (شیطاندشمن شماست و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره‌گیری تا زمان معینی خواهد بود.»
شیشه ی کبودی را که مولوی به آن اشاره می کند چیه ؟.... بهشت یافضای روشنی که بشر در آن بوده چیست و کجاست ؟........ وسیاهچال تاریکی که در آن گرفتار شده چیست و کجاست ؟..... وچرا آدم از سرزمین امن و آرامش خویش به سراب ناامنی و ناآرامی فروغلطیده و راز آن چیست ؟.....
سرزمین امن و آرامی که آدمی از آن جداشده ، تمامیت اوست یاعقل کامل که در وی وجوددارد و فضای بسته ای که در آن گرفتار گردیده ، ذهن در خویشتن است . هرکسی ودر هرکشوری وبا هر فرهنگ و مرام و آیینی ، دردوران کودکی با تمامیت خویش (عقل کامل) در ارتباط است . اما بعداز دوران کودکی براثر غلبه فرهنگ و باور وعقاید جامعه ی خویش بروی ، ناخودآگاه به اسارت ذهن خویش در آمده ودر آن فضای بسته دچار رقابتی کور در جامعه اش می شود وبعداز این است که کاملآ تمامیت خودرا به فراموشی می سپارد . یعنی اتفاقی که در آدمی ودر هرکسی ناخودآگاه صورت می گیرد یک اتفاق وحادثه ی مغزی ست . وآدمی از ادراکی کامل وبی خطا ومصون از انحراف ، دچار ادراکی جزیی وناقص و خطای پندار می گردد . این اتفاق شوم برای کسانی که ذهنی روشن داشته باشند با مشاهده ی اعمال و حرکات فکر و ذهن در خود قابل ادراک و مشاهده است وخواه ناخواه بسیاری افراد در روی زمین با رسیدن به حداقل خودآگاهی می توانند عملکرد های فکررا در خود مشاهده کنند . وکسانی نیزخودرا بارسیدن به خودآگاهی ومشاهده و مراقبه از اسارت ذهن در خود نجات می دهند . بارها گفته ایم که انسان موجودی آزاد آفریده شده است ومنظور ازاین آزادی ، آن آزادی که آدمیان در قبال یکدیگر از هم می گیرند و با جدال وستیز آنها که آن را ازدست داده اند برای بدستآوردنش مبارزه می کنند نیست ، چون این آزادی ، آزادی غایی و واقعی انسان نیست . بلکه آزادی واقعی انسان رهایی از اسارت خویشتن است که با بچنگ آوردن آن ، انسان به آرامش و امنیت و ایمنی ، وبی دغدعه گی وبی اضطرابی می رسد. بلی ، آزادی واقعی هرکسی رهایی از اسارت خویشتن است وتا آدمی در اسارت خود باشد ، موجودی همچنان نگران ، دغدغه مند ، مضطرب و آزرده است . ومتشاء ستیزوجدالهای او همین نگرانی و دغدغه مندی و اصطراب ا وست . بارهایی از اسارت "خود " وکشف تمامیت خویشتن است که انسان به بهشت آرامش خود چنگ می اندازد . و"خود " همان شیشه ی کبودی ست که چشم مارا کورونابینا کرده ،وزمین تاریکی ست که در آن آدمیان کورکورانه در دشمنی وعداوت ودر تقابل مداوم با یکدیگر هستند . بارهایی از اسارت "خود " است که پرده از چشم هرکسی افتاده و چشم آدمی به آفاقی دیگر گشوده می شود ، انسان به درک و کشف مداوم حقیقت نائل می شود .
ماوقتی از اسارت "خود " خودرا خلاص کرده باشیم راهِ واقعی مان را پیدا کرده ایم ، که به همین دلیل در آرامش و امنیت به سر می بریم وبا کسی جدال نداریم . ولی وقتی در اسارت "خود " هستیم ، مبارزه ی ما برای آزادی ، برای رشد وبقای "خود " است . یعنی یک انرژیِ کور در ما ، مارا برای بقای خودش گرفتار یک دور باطل نموده و با عناوین وبرچسب هایمتفاوت درخود تحریک کرده و به پیش می راند . ونیرویی که مارا تحریک کرده وکورکورانه ( بابرچسب های مبارزه ، آزادی ،عقیده ، باور و ایدئولوژی وغیره....) به جلو پرتاب می کند ، همان ذهنِ کودن وابله ماست که وقتی بطور عمیق در خود نگاه کنیم ، می بینیم این ماییم که موجودی سرسپرده و بی اختیار دربرابر ذهن خود هستیم . اما چون ذهن برما غلبه پیدا کرده جرات وجسارت مشاهده ی آن را از دست داده ایم وتوان از هم پاشیدن آن را نداریم .
هرکسی با شناخت واقعی خود ( شناخت ماهیت ذهن و مشاهده ی عملکرد فکر در خود ) می تواند به خودآگاهی واقعی رسیده و با محو نمودن دخالتهای کورِ ذهن ، ومراقبه ی مداوم ، خودرا از اسارت ذهن خود برای همیشه مصون نگاه دارد . واین همانگونه که گفتیم ، آزادی واقعی برای هرکسی است .
شیشه ی کبودی را که مولوی به آن اشاره می کند چیه ؟
ذهنِ کوروابله و کودن خود (یعنی مااسیرِ بی اختیارِ لاطائلاتی در ذهن خود شده ایم که همه ی اینها می توانست در ذهن ویاضمیر ما وجود نداشته باشد ، ودرکودکی وجود نداشته است ) ورمز نجات ما آن است که خودآگاهانه این انباشته های دروغین و کاذب را از ذهن خود بیرون بریزیم .چون ذهن محدوده ، هیچه ، ولی قرنهاست که هرکسی گرفتار این مرکز کاذب در خویشتن است .
بهشت یافضای روشنی که بشر در آن بوده چیست و کجاست ؟
تمامیت ویکپارچگی خویش (عقل کل) ، این پاره از وجود انسان مبرای از هر انباشته ای ست . هیچگونه تضاد وتناقصی را نمی شناسد ، هیچ رنج و اندوهی گریبانگیر آدمی نمی شود ، تمامیت ما از هر آز و کینه و حسدی مبراست . فضایی روشن دراختیار ماست که اززاویه ی آن جهان وهستی را روشن می بینیم .
وسیاهچال تاریکی که در آن گرفتار شده چیست و کجاست ؟
"خودِ " کاذب ودروغینی ، که ماهیت واقعی وشخصیت حقیقی مانیست ، ناآگاهانه و ناخودآگاه در ذهن ما ( به دلایل متفاوت )جای گرفته ورشدیافته و همین نقطهی کوروتاریک وکودن اختیار مارا در چنگ خود دارد .
وچرا آدم از سرزمین امن و آرامش خویش به سراب ناامنی و ناآرامی فروغلطیده و راز آن چیست ؟
وپاسخ آن روشن است ، ناآگاهی از خویشتن وعدم کشف خویش ، وبه دنبال سراب ها خودرا روانه نمودن ،وراه حل نهایی برای هرکس ، شناخت خویش وبازگشت به خویشتن است .واین تحول ، مقدمهاست برای هرکسی با هر اندیشه و آیین و مرامی ، وهر شغل ودرجه و منصبی ، اگرچه غایت است اما سرآغاز زندگی ست .....


0