شعرناب

کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان
خانم کافیه جلیلیان،داستان‌نویسوشاعرمعاصر ایرانی، در ۱۰ آذر ۱۳۲۸ خورشیدی در آبادان به دنیا آمد و اکنون مقیم کاناداست. خانواده وی اصالتاً ازکردهایمهاجر بودند که درخوزستانزندگی می‌کردند. تحصیلات خود را در شهرآبادانطی کرد. پس از دوره دبیرستان دردانشکده نفت آبادانقبول شد و لیسانس را از آن دانشکده گرفت و به استخدام شرکت نفت درآمد. جلیلیان در سال ۱۹۹۹ بهکاناداو شهرتورنتومهاجرت کرد.
جلیلیان از دوران دبیرستان بامجله فردوسیو خوشه شاملو همکاری می‌کرد. در مجله سیاه مشق داستان و شعر می‌نوشت و همچنین داستان، اشعار و‌ مطالب ادبیدانشجویان را چاپ می‌کرد. پس از استخدام در شرکت نفت به صورت جدی وارد دنیای نویسندگی شد. فعالیت‌های ادبی او ازانقلاب ۵۷تا مهاجرت به کانادا متوقف شده بود. در سال ۱۳۹۰ کتاب شعر رنگ باران را در تورنتو به انتشار رساند. در سال ۲۰۱۵ داستان او (هاسمیک)در جشن تیرگان برگزیده سوم شد و جایزه خود را از دستعباس معروفیگرفت.این جایزه درجشنواره تیرگان۲۰۱۵ تورونتو به چهار برنده از میان ۲۶۰ شرکت‌کننده در رقابت‌های داستان کوتاه اهدا شده بود.
محمود صفریانداستان‌نویس ومنتقد ادبیدربارهٔ انتخاب این داستان و انتشار آن در خارج از ایران گفته بود: همان که گفتم این دور دیدن چشم سانسور اجازه داده‌است که دریابیم هر نویسنده خودش چه می‌گوید و نه ممیزین سانسور چه حرف‌هایی را در دهانش می‌گذارند.
شعرهایش در کتابی به نام راهیان شعر امروزتوسطداریوش شاهینبه چاپ رسیده است.
- آثار:
(داستان کوتاه)
- تا همیشه همیشه، تو را خواهم داشت.
- پاپی پاپی من.
- دور از چشم مادر.
- بار دیگر، زنی که دوست می‌داشتم.
- وقتی که بیوه شدم.
- من هم همین‌طور.
- بگو حال من خوب نیست.
- بوی کُنار.
- تنهایی.
- نامریی.
- هاسمیک.
(مقاله)
- قسمتی از یک شعر بلند مجله: نگین ۳۱ فروردین ۱۳۴۹ شماره۵۹.
(مجموعه شعر)
- رنگ باران.
- نمونه اشعار:
(۱)
زن شرقیی
روحش خراش خورده وخسته
تن مرده و خموش
نگهبان شب بیدار
دستی به گاهواره
باری به دوش، باری به دست
باری به زهدان
در فکر آش و سبزی نوباوگان خویش
در جوانی
باران جان را بر شکوفه‌هایش می‌ریزد
در پیری، کنام غصه و حرمان
در خانه، درخیابان، درکار
باید، خود را به پوشاند
تا کس، با دیدنش به مادگی نیندیشد
جرمش، زن بودن
و آبشخورش مرگ آرام آرزو.
(۲)
اثر انگشت بر سمنو
مادر… بهار است
هنوز نگران سفرهٔ هفت‌سینی
سینى سبزه را پشت در گذاشته‌اى و رفته‌اى
عادت هر ساله،
نوه‌ات باور دارد شکل انگشت‌های بى‌بى روى سمنو است
مادر!
خبر اینکه قرص سبز را مى‌خورم که سرخ یادم باشد
سرخ را می‌خورم که آبی را به یادم بیاورد
آبى را مى‌خورم که تو را فراموش نکنم…
عکست، در قاب مى‌خندد
و اثر انگشتت بر سمنو، شکل پرنده‌ای است
نگران تمام پروازهاى ناکام.
(۳)
براى بيان عشق
سكوت،
پناهگاه آخر است
روزها را كه بشمرم
شبى مى آيد
كه پيراهن صبح اش
بوى دست هاى تورا دارد...
(۴)
حسنك، راه خانه را گم كرده
ريزعلى، خواب مانده، ريزش كوه را نديده
چوپان دروغگو
كلك هاى رنگين از شهر آموخته
كبرى، اما
گوش شيطان!، كر،
تصميم بزرگ خود را گرفته...
(۵)
یوما(مادر)
یوما
هنوز شهر تف زده
از مويه‌های تو بی‌تاب است
آن روز سياه
عبا به سر کشيدی
سرمه به چشم
کل زدی
حجله بستی
تن های سرد سه سرو جوانت را
زير نخل های سر بريده، چال کردی
يوما
غرش تانک‌ها
کاتيوشاها
تک تيرهای دور
وسايه‌های ترسناک اجنبی، بر خانه‌ها
ضجه «يا ولدی»ات
کمر شهر را شکست
يوما
بی‌زمان، بی‌روايت
مرگ زندگی در چشم خونی‌ات، فرياد شد
غزل، ترانه
نوحه کنان، بر درگاه خانه گلی‌ات باريد
يوما
ديگر تنورت گرم نشد
دودی از اجاقت بر نخاست
باغچه‌ات
شنبليله و شبدر نروياند
درخت سه پستان‌ات خشک شد
يوما
ديگر کسی تو را نديد
نه زير سايه سار نخل‌های يتيم
نه در ساحل شط گل‌آلود گريان
مويه‌هايت
و شروه‌خوانی زاير نبی
خواب شب را شکسته
يوما
بال سياه سايه عبايت
بر تمام شهر گسترده
يوما
گريه‌ات
حافظه نخلستان سوخته است.
جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
ـــــــــــــــــــــ
منابع
- مجله الکترونیکی شهروند - کانادا. ۱۰ مارس ۲۰۱۱.
- سایت اینترنتی رسانه همراهی.


0