شعرناب

گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری_بخش سوم

***
تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
2
من کیستم بی نوایی با درد و غم آشنایی
هر لحظه گردد بلایی چون سایه پیر امن من
3
قسمت اگر زهر اگر مل بالین اگر خار اگر گل
غمگین نباشم که باشد کوی رضا مسکن من
4
گر باد صرصر غباری انگیزد از هر کناری
گرد کدورت نگیرد آیینهٔ روشن من
5
ای گریه دل را صفا ده رنگی به رخسار ما ده
خاکم به باد فنا ده ای سیل بنیان کن من
6
وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بردلم رحمت آرد صیاد صید افکن من
7
درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
8
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
9
بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
10
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیدهٔ حق ناشناس دوستی
11
دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
12
نیست ما را پای رفتن از گرانجانی چو کوه
کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم
13
شادی از ماتمسرای خاک میجستم رهی
انتظار چشمه نوش از سرابی داشتم
14
عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
15
چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست
غنچه پژمرده از ناراج گلچین فارغ است
16
شور عشق تازه‌ای دارد مگر دل؟ کاین چنین
خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است
17
نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر
از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب
18
شراب بوسه من رنگ و بوی دیگر داشت
مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت
19
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
20
چون آهوی رمیده ز وحشت سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
21
در جستجوی یار دل آزار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
22
ما شکوه از کشاکش دوران نمی‌کنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم
23
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
24
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد
25
غم در دل روشن نزند خیمهٔ اندوه
چون بوم که از خانه آباد گریزد
26
فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
27
او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست
گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست
28
گلبانگ نی اگر چه بود دلنشین ولی
آتش اثر چو ناله مرغ اسیر نیست
29
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
30
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
31
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
32
با غم جانسوز می سازد دل مسکین من
مصلحت بین است و با دشمن مدارا می کند
33
همچنان طفلی که در وحشت سرایی مانده است
دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند
34
چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته
من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم
35
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم
36
در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟
شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟
37
همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا
بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا
38
ز تیغ بازی گردون هواپرستان را
نفس برید ولی رشته هوس نبرید
39
چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزاده‌ای نگشت پدید
40
اگر نمی طلبی رنج نا امیدی را
ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید
41
درود بر دل من باد کز ستم کیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
42
گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا می برد مرا
43
آتشی بویی ز دلجویی نمی آید ز تو
چشمه ام کاری به جز زاری نمی آید ز من
*****************
گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری_بخش سوم
گردآوری:ابوالقاسم کریمی
9/10/1399
تهران_ورامین


0