شعرناب

تاوان

نفسم هایم کوتاه تر میشد و قلبم تند و تند و تندتر میزد سرم پایین و پایینتر می آمد قدم هایم آهسته تر میشدن و عرق میریختم نمیدونستم چه بلایی سرم داره میاد تا ازش رد شدم من اون رو دیده بودم و متوجه شدم که هنوز عشق در وجودم آتش میگیرد و من را میسوزاند این تاوان محبت من بود.
مجتبی شهنی
تاوان


0