شعرناب

تجربه مزگ من

در عملیات حلبچه در شاخ شمیران نزدیک رودخانه تک تیر انداز عراق یک تیر تو گیجگاهم زد و از طرف دیگر سرم بیرون آمد خودم خبر داشتم که کشته میشوم وقتی که میخواستم خانه ام را ترک کنم یک احساس درونی بهم میگفت که آخرین بار هست که به خانه بر میگردم این الهام تا حالا بارها جانم را نجات داده بود تا حالا به صدو معجزه زنده مانده بودم زمانی مسول گروهان نفوذی به داخل خاک عراقو مناطق پاکسازی نشده از جمله ترور قاسملو مسول دمکرات بودم و..بارها از طرف مسول کل عملیات در جنوب و کردستان به علت دفع پاتک ها و نجات جان نیروها و زخمی و ..قرا گرفته بودم در کردستان کم مانده بود که که شهید بروجردی از من بخواهد برم صدام اسیر کنم و کت بسته بیارم زمانی میشد از سی نفر سه نفر زنده بر میکشتیم جایی از بدنم نیست که تیر ترکش نخورده باشه
وقتی تیر تو سرم خورد انگار سرم را به تیر آهن زدن احاس کردم جون از کف پام داره میره سعی کرده تشهد بگم جایی نمی دیدم تنها به وسط تشهد دوم رسیدم به اسم علی ع رسیدم به ترتیب بدنم شروع کرد به خارج شدن جان از بدنم تا به گردن رسید و در آن لحظه در آسمان به پرواز در امدم به سمتی بدون اراده احساس خوبی داشتم وسبکی خوبی داشتم گویا در لحظه خارج شدن روحم از جسم کاپیشن سنگینی که بر تن دارم بیرون آوردم خیلی لذت آور بود
در آسمان یک دروازه نور بود به دیدنش عرق سرور میشدی لذتی بالاتر از دیدن اون نیست
مدتها قلبم از حرکت ایستاده بود ویک چشمم از طرق مخالف تقریبا از حدقه زده بود و همه فکر میکردم مخم هم تیر به اون اصابت کرده صحنه وحشتناکی داشت به علت نبودن پتو یک بنده خدایی یک چپی بلند رویم کشید و چون به خطر بودن من را در جایی خارج ار کنار نیرو نمی تونستن بزارند یک نفر دید که قلبم حرکت میکند سریع من را بلند کردن که به هوش امدم هر دو چشمم نمی دید باز به کما رفتم و یک هفته بعد از کما خارج شدم پنج روز سرم را روی بالش نمی تونستم بگدازم و هی مرفین میزدم و این تنها درد من نبود از شست وپنج کیلو به چهل و پنج کیلو رسیده بودم بدنم بشدت ضعیف بود سه بار هم شیمیایی شده بودم اما یاد گرفتم از دردهام لذت ببرم و خنده بر لبم بنشانم
آنهم به لذت ذکر خداوند
در زندگی هم بخشنده باش وهم مهربان و هم دلسوز انهم نه به حرف بعه عمل
انفاق کن با دلسوزی و مهر نه برای پادش چه بخشیدن گناهان و چه بهشت به رنگ خدا باش
یعنی همه اعمالت که حسنه هست و هر رنجی که در راه خدا بر دی بده تا خداوند یک لقمه نانی به تو بده به یک گرسنه ببخشی آنهم به دلسوزی یعنی هم خودت زنج گرسنه را بر وجودت احساس کنی
اگر چنین کنی مرگ بر تو لذت بخش و گوارا خواهد بود زیرا از دروازه نور عبور خواهی کرد


0