شعرناب

کشا ورز وگنجشگ

سرگذشتی واقعی ؟
وقتیبنده در روستا کشا ورز بودم.
هنگام درو بودمن وچند نفر دیگر مشغول
درو گری شدیم
لانه گنجشگیرادر گوشه ایاز گندم هادیدم
کهچند جوجه تازه به دنیا امده داشت ان
قسمت از گندم ها را به خاطر جوجه ها
رها کردیم وبه بقیه پرداختیم.حدود چند
هفته طول کشید تا اینکه جوجه ها پرنده
شدندو رفتند .بعدا ان قسمت را درو کردیم
تااینکه چند روز بعد من
در دشت مشقول ابیاری بودم دراثر خستگی
اندکی روی زمین دراز کشیدم و خوابم برد
ناگهان پرنده ای بال خودرا به صورتم زد
ازخواب پریدم
گنجشگی رابالای سرم دیدم که به این
انطرف می
پردوسر صدا میکند اطرافم رانگاه کردم؟
عقرب بزرگی درنیم قدمی خوددیدم ؟
که بطرفم می اید قصدنیش زدن دارد؟
بلافاصله ان را دفع کردم پرنده هم رفت
با خود فکر کردم که ایا چه گونه این اتفاق
افتاد
یکدفعه به خود امدم دریافتم که بخاطر
نتیجه کاری بوده
که برای ان گنجشگ انجام داده بودم
و اینلطف خداوند مهربان بوده سر به
به خاک سجده نهادم واز درگاه خداوند شکر
گذاری نمودم؟ گریه کردم گفتمای خدا
تو چقدر مهر بانی ومابنده هایتناسپاسیم..
. بله عزیزان چه کنم که دل رحیم است و جان
و تن بی ارزش.
فتحی یا درزندگی راه نکویی پیشه کن
هرچهکشتی عاقبت ان بدرویاندیشه کن
التماس و دعای خیر.
فتحی .تختی . ۲۸ اذر ۱۳۹۹ شمسی


0