شعرناب

آرامش

کنار ساحل بودم و چوب درختی در دستم و فکرم مشغول تو بود با چوبی که در دست داشتم اول اسمت را روی شنهای ساحل نوشتم و آتشی روشن کردم هوا واقعا سرد بود دلم خیلی گرفت که چرا الان اینجا من بی تو بلند شدم قدم زدم قدم هایم را بی تو شمردم صدای آرامبخش دریا به من میگفت آرام باش مرد اون هم شاید جایی یا لحظه ای به تو فکر کرده باشه شاید همین چند کلمه به من آرامش میداد.


0