شعرناب

حبیب الله بی گناه

حبیب الله بی‌گناه
«حبیب الله بی‌گناه» یکی از چهره‌های کمتر شناخته‌شده غزل خراسان که سهم به‌سزایی در تعالی شعر و غزل امروز داشته است. او یکی از معدود شاعرانی بود که بیش از شعر خود شاید به اخلاق، انسانیت و آزادگی شهیر باشد. بی‌گناه همچنین در جلسات قدیمی شعر مشهد همچون «انجمن فرخ»، «سرگرد نگارنده»، «استاد قهرمان» و... حضور پررنگی داشت.
حبیب‌الله بیگناه در شهریور ۱۳۱۸ در بجنورد به دنیا آمد. نوجوانی‌اش در تب‌وتاب رخدادهای سیاسی زمانه‌اش گذشت و سال‌های جوانی و دوران دبیرستان را به مشهد آمد و به‌ این واسطه با بزرگان ادبیات خراسان و مشهد آشنا شد و بسیار زود به محفل و هم‌نشینی نام‌آورانی چون «مهدی ‌اخوان‌ثالث»،«محمد قهرمان» و «محمدرضا شفیعی‌کدکنی» پای ‌گشاد. تحصیلات دانشگاهی را در دانشکده ادبیات فردوسی مشهد پی‌گرفت و این سرچشمه بهره‌مندی از مکتب بزرگانی نظیر زنده‌یاد دکتر «فیاض» بود.
ایشان در خودنوشتی می‌گوید: دو سالی بعد از فوت پدر به همراه مادر و برادر كوچكتر از بجنورد به مشهد كوچ می‌كند و می‌نویسد: «سال‌های ۱۳۳۵-۱۳۳۶ برایم سال‌های موفقیت‌آمیزی بود. اول با یكی از رندان پاك‌باخته روزگار آقای «علی‌اكبر فتح‌پور كاشانی» آشنا شدم و این آشنایی بسیاری از مشكلات معنویم را حل كرد و آرامش خاصی به من بخشید....»
از آثار این شاعر توانا می‌توان به کتاب‌هایی چون «دفتر یک» (دفتر کوچکی از منظومات)، «گزیده دیوان اسیر شهرستانی»، «چارگانی»(نیم نگاهی به هزار سال رباعی) و «کدامین از هیچ؟» اشاره کرد.
در کتابی که «مشفق ‌کاشانی» با عنوان «خلوت ‌انس» از شعر شاعران معاصر جمع‌آوری کرده است، چندین شعر که بیشتر در قالب غزل است، از او به‌جای مانده است.
ایشاپ همچنین در زمینه تصحیح و گردآوری نسخ شاعران گذشته فعالیت داشت که می‌توان به چاپ کتابی که تدوین شعرهای «حکیم لاادری» بود، اشاره کرد. آن‌چه علاوه بر کوشش‌های پژوهشی او در زمینه ادبیات می‌توان به آن اشاره کرد، سابقه بیش از ۳۰ ‌سال آموزگاری ادبیات فارسی در دبیرستان‌های مشهد است.
وی در چهارشنبه، هفتم آبان‌ماه ۱۳۹۹ در بیمارستان امام رضای مشهد بر اثر سکته مغزی، درگذشت.
- نمونه اشعار:
(۱)
زلفت به رویِ چهره پریشانی آورد
این کج مدار، بی سر و سامانی آورد
این جلوه‌زار حسن قد خوش خرام تو
مرغ خموش را به غزل‌خوانی آورد
از گریه ساختند دل نازک مرا
با یک نگاه روی به ویرانی آورد
هرگز مباد ره به کمندت نسیم را
کاین هرزه‌گرد گَرد پریشانی آورد
نه عافیت پذیرم و نه عاقبت نیوش
بیزارم از هر آن‌چه گران جانی آورد
در راه عقل گام زدن شرط عشق نیست
راهی‌ست پر فسون که پشیمانی آورد
تا کی در این خیال که خط گشایشی
زان سوی غیب پیک سلیمانی آورد
بی‌عشق از قبیله‌ی آدم نبود و نیست
اکسیر عشق سیرت انسانی آورد.
(۲)
امروز مرا باز سر در به دری‌هاست
بازم هوس رندی و دیوانه‌گری‌هاست
گویا که صبا نیز چو ما در طلب تست
کز روز ازل قسمت او در به دری‌هاست
رسوای دو عالم شدم از قطره اشکی
این پرده‌نشین شیفته پرده‌دری‌هاست
در حلقه رندان دل آگاه، رهی نیست
آن راهروی را که سر خود نگری‌هاست
گیرم که شکستند قفس چاره ندارد
مرغی که اسیر غم بی‌بال و پری‌هاست
در هیچ دلی ره ز محبت نگشودیم
تنها اثر ناله ما، بی‌اثری‌هاست
افسوس که ما را به نگاهی ننوازد
از عشق همان بهره ما خون جگری‌هاست.
جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


0