شعرناب

گلایه های قصه دار(۲)

یک ابدیت اندوه کَنه شده به جانم افتاده قهقهه های جنون آمیز می زنم ناخن به دیوار می کشم چیزهایی با خودم زمزمه می کنم هذیان می گویم یا حقیقت ست؟؟؟من مقیم آوارگی تابع دردم میروم به این مکان نجس بر نمی گردم مکانی که آدم از سایه ی خود رکب می خورد خیابان هایش متشنج پُر،تشویش آکنده ی آزار از دهانِ فواره ها بلغم می ریزد باغهایش مرضِ زردی گرفتندآنقدر جایِ آب،خون دل خوردند در این هوایِ آلوده به ریز گردهای خیانت بازار عشق راکد گلویش مالامالِ خِلطِ سکوت دیگر بر ریتمِ دوست داشتن نوایی نمی سرود در و دیوار عزادار لاشه ی انسانیت زیر سُمِ نو کیسه های ریاکار هر مسیر رفتم به بن بستی نالوطی رسیدم ستمجلاد گردنِ رَشْنْ را
با گیوتین زده بود افسوس هزاران مانی هم ظهور کند این مکانِ لاکردار باز نَسَخِ تطهیرست هذیان می گویم یا حقیقت ست؟؟؟حریصِ جمع آوری مال طبقه ی بورژوازیِ متکبر وَمپایر گونه از رگِ سادگیِ مردُم عادی خون می مکند لوسیفر تجمل گرایی به مغز زمان چسبیده که فقرِ ناقص الخلقه کریه چهره از رحمش زاییده شد بزرگ و آب دیده شد انفاق، ساده زیستی بعدِ این اتفاقها خودشان را از پلِ حرمان پایین انداختند و خودکشی صورت گرفت گرگینه ی شهوت
گریفینِ تبرج نجابتِ قدیس را مُثلِه،تکه پاره کردند درد پشتِ درد ذهنم زجر دیگری را بالا آورد با طلسمِ حسادت مطلقو جادوگریِ رَشک قلبِ دوستی ها سِحر شده است دریغا متولیانِ فراهم کننده ی بستر گناهان از خاکِ شکم پرست هم
نمی ترسند که بلعیدن انسان پیشه ی اوست میترسم با این همه معصیت به نفرینِ سبت دچار شویم مشت به دیوار
می کوبم بغضِ خورشید هنگامِ غروبم همیشه تاجی از خار
بر سر دارم به صلیبِ زمانه ای منحوس مصلوبم حالِ احوالم روبراه نیست از این اوضاع خشمگینم امّا می دانم خشم نیز
هیولای فرانکنشتاینی ست،سرانجام خوبی ندارد فرجام مطلوبی ندارد هذیان می گویم یا حقیقت ست؟؟؟مادرم
بر بالینم قرآن می خواند پیشوای مذهبی به پدرم می گوید
جن زده شده است هذیان می گویم یا حقیقت ست؟؟؟مواظب باشید عقلی تنبل شود هر دروغ و خزعبلی را به خوردش می دهند هذیان می گویم یا حقیقت ست؟؟؟


0