شعرناب

تاریکی

سلام
چیزی نیست دارم خاطراتم رو مرور میکنم روی این صندلی دو نفر مینشست الان تو نیستی ولی من نشسته ام فنجان قهوه ات اینجا خالی گذاشته اما من قهوه میخورم تلخ مثل روزگارم دست به فنجان قهوه ات نمیزنم این یادگار توست یک خواهش ازت دارم اگر صدامو میشنوی برو داخل یک اتاق بدون پنجره چراغ را خاموش کن اتاق کاملا تاریک و چیزی دیده نمیشه این دنیای من بدون توست.........
مجتبی شهنی
شب پر از ستاره
منتظر باران
درگیر با رویا و دنیا تو
تاریکی تاریکی تاریکی تاریکی
هر روز بدون تو
67 در سکوت


0