شعرناب

رهایی از اسارت

همه شنیده ، خوانده و یامی گوییم ؛ صفت برتری انسان نسبت به سایر جانداران و پدیده های ذیحیات عقل اوست که وی را درمیان تمام موجودات عالم هستی متمایز کرده است . تمامی ما انسانها نیز در دایره ی عقل وشعور خود در نشوونما هستیم . وصفتی برتراز عقل را درخود نمی بینیم که به همین دلیل سرسپرده ی تام و تمام شعور وتفکر خود هستیم . تفکر ما ، منشعب از ذهن ماست .و آیا نیرویی فراتراز فکر وذهن وتفکر در ما انسان ها وجود دارد یا خیر؟.... گفتیم ، در حالی که ما ذهن و فکر را در خود سرآمد پنداشته و هر فعل و عملی که منبعث از تفکر در ما باشد ، آن را برتر می انگاریم ، چون ما به نیروی دیگری فراتر وبرتراز تفکر ، در خود چنگ نیانداخته ایم ، وجود چنین نیرویی در یکایک ما ، نبودن محضاست و استدلال تجربی و پنداری مان بر نبودن چنین انرژی ونیرویی فراتراز ذهن /فکر در ماست . اما وقتی عمیق تر در خود نگاه کنیم ، می بینیم ، نفی هر نیرویی مافوق فکر ، از تفکرات و القائات همان فکر است که به ماتحمیل می گردد وجسارت اندیشیدن به نیرویی دیگر را که مافوق وبرتراز فکر باشد را ، از ما می گیرد . یعنی این ذهن و فکر است که توان واراده و جرات و شهامتِ اندیشیدن به انرژیِ مافوق فکر را از آدمیان گرفته و هرکسی را در فضای بسته وتنگ و تاریک ودایره ی محدود خود قرنها محبوس نگاه داشته است و علت آن چیست ؟؟؟...
فرهنگ ، سنت ، وعقیده وباور ها در هر سرزمین وهر کشور ودرمیان هر نژاد و مردمی ، بگونه ای از ابتدا طراحی شده ونسل به نسل انتقال یافته وبه حد جامع امروزی رسیده است که از آدمی ، موجودی " تک محور" و " دوگانه نگر " و در اسارت "منیت " و "خود محوری " و "خوداندیشی " خویشتن ساخته است . واین عقیده و باور از بنیان نادرست ، چون شیر مادر از سینه ی مادر به بچه وبچه ها نوشانده وتزریق و القا می گردد .فرهنگ هر کشور ، نحوه ی پرورش فرد و تربیت خانوادگی ودرسطح وسیع وگسترده ی آن ، القائات جامعه و کشور ناخودآگاه از کودک ، موجودی ، دوگانه نگر ، تک محور ، خوداندیش وخودنگر می سازد . این القائات فرهنگی و تربیتی و پرورشی هرکشوری ست که هرکسی را با اصل وریشه و ماهیت واقعی خود ، حقیقت وجودی خویش ، بیگانه کرده وبرای هرکسی ماهیت و شخصیتی تصنعی وغیر واقعی ساخته و به وی تحمیل می کند .
فرقی نمی کند ، فرد آمریکایی باشد ، اسپانیایی ، اروپایی ، یونانی ، عرب تبار یا عجم وایرانی ، این فرهنگ موروثی القایی کشورش است که براساس تعاریف قبلی که در خود دارد ، شخصیتی ویا در نفس عمل ، ماهیتی را به فرد تلقین و تحمیل می کند ، که ماهیت واقعی و حقیقی وی نیست . درصورتی که ماهیت واقعی هرکسی ، در وی ذاتی وخدادادی است و فرد وقتی به دام این شخصیت القایی وتعریفی ودرمقایسه بااصل وحقیقت هرکسی ، غیرواقعی گرفتار می شود ، شخصیت حقیقی اش را فراموش نموده واز آن دور می شود . وتمام ارزشهای پنداریِ حاکم برمردم هرجامعه ، پشتوانه تقویت وحفط وبقای این سیر غلط در وی می گردند . زندگی آدمی بگونه ایست که بعداز تولد هرکسی براساس فرهنگ کشور خویش چون ابزاری ، برنامه ریزی می شود و طبق برنامه ای که به وی القا گردیده رشد یافته وخودرا به ترقی میرساند . وپرسش این است ، آیا راه دیگری ، ساختار دیگری ، برای بشر بطور کلی بدون تفکیک و مرزبندی وانحصار باور و عقاید وجود دارد یا خیر ، آیا هرکسی برخوردار از ماهیت یا حقیقت دیگری نیز هست ؟....وبد نیست به این نکته اشاره شود ، که باور وعقاید برای انسانها محصول و ره آوردو ارمغانهای پندار در وی هستند وتخاصم و تقابل های آدمیان باهم نیز ، تقابل باور و عقیده آنهاست . باور وعقیده درهرکسی محصولِ پندار ی ست که این اندیشه و تفکر ، از همان ظرفِ ذهنِبرنامه ریزی شده ی فرد تراوش می کند وبه وی تحمیل می گردد .
اگر هر کسی با کسب خودآگاهی لازم (مطالعه کتابهای خودشناسی که در آنها درباره ی کم و کیف و ماهیت و ظرفیت ذهن و عملکرد تفکر در انسان گفتگو شده باشد )خودرا از اسارت جبرِ القایی کشور خود وتمام وابستگی ها بتوانند خلاص نمایند ، در آنان نیرو وانرژی دیگری به فعلیت می رسد ، فعال و بارور می گردد که توانایی آن ، هزار برابرِ نیروی تفکر وتعقل در آنان است . نیرویی که مشاهده گر صرف است وقدرت نفوذ تا بی نهایت را داراست وبری از هر تضاد و تناقض و دوگانه پنداری و دوئیت بینی ست ، در حالی که دنیای پیچیده ی ذهن ، تناقض و دوگانگی و ترس ودلهره و بروز جنگ و جدال و تخاصم و دشمنی ست. دست یافتن به این حریم بیکران ونامحدود در خویش برای هرکسی امکان پذیراست که فرد باید لاجرم خود را از حریم ثانوی که باجبر القایی جامعه و خانواده و فرهنگ وارد آن شده ،مطلقا رهایی ببخشد . پس می بینیم ماهیت بالفعلدیگری نیز برای بشر وجود داشته ودارد . ولی هنوز جوامع بشری در غفلتی غیر قابل جبران خودرا اسیر نموده و از ادراک روشن آن ، خودرا دور نگاه می دارند . آنچهمی نویسم خیالبافی و رویاپردازی نیست بلکه تجربه ی واقعیت وجود انسان و هرکسی است که دل کندن وبریدن وجدا گردیدن از فضای بسته وخودآفرین ذهن اگرچه برای اغلب امری دشوار ویا غیر ممکن گردیده . چون هرکسی با پیشداوری و قضاوت اجباری ذهن خود در گیراست واین ذهن برنامه ریزی و شرطی شده است که در وی تصمیم گیرنده ومجری اعمال است . یعنی ، ذهنی که هرکسی را گرفتار کرده (باقضاوت خود) همان ذهن تصمیم به رهایی فرد می گیرد ، چون نفس و ماهیت ذهن جز اسارت را نمی فهمد ، امر مسلمی ست که همان ذهن با ترفند وحیله ، ناخودآگاه پیله ی اسارت هرکسی را تغییر شکل داده و فرد را همچنان در اسارت نگاه می دارد . یعنی ذهن/فکر هیچگاه نمی تواند عامل رهایی کسی باشد ، گفتیم نفس و ماهیت ذهن همان اسارت ودربند بودن است . فرهنگ و باوروعقاید و رسومات هرکشوری از ذهن برای هرکسی قفسی ساخته واورا در آن قفس محبوس نموده و وی را با چنگ انداختن به باور وعقیده ای ، به جولانگری مشغول می سازد . ذهن ، برای توجیه کورِ هرکسی هزاران ادله و برهان و اثبات ضد و نقیض و اغوا کننده باخود دارد . من وقتی تحصیل کرده ی ریاضی، شیمی ، فیزیک ، کامپیوتر ، الهیات ، وفلسفه و...و... هستم ، ذهن من هزار تعبیر ودلیل ناصواب در پیرامون هریک از این شاخصه ها وهزاران موارد دیگر با خود دارد که مرا برای برجا ماندن ، ثابت ماندن ، دل نکندن ، حصاررا دور خود در هم نشکستن ، خودرا به آزادی واقعی نرساندن و...و... باتراشیدن حقیقتی انفعالی در پشت تمام مواردی که باعث اسارت ودربند بودن من هستند ، مرا توجیه کرده واز آزادی واقعی ورهایی منصرف می کند . از ترفند های دیگر ذهن این است ، وقتی به رهایی فکر می کنم و آن ، یعنی رهایی مدنظر و هدف من است ، از رهایی برایم مکانی توهمی و خیالی ، عین واقعیت رهایی ، ساخته و مرا باز همچنان دراسارت خود نگاه می دارد . رهایی از حیله های بی حدوحساب ذهن کار آسانی نیست و راه کشف وادراک حقیقت نیز رهایی کامل از قیدوبند و خودِ ذهن است . ذهن برای هیچکس یاری مشفق و دلسوز نیست بلکه عامل اسارت و خمودگی و زوال بشر است که سبب تمام نگرانی ها ، استرس ها، رنج ها و آلام بشری همین ذهن است . ونیز مشکل اساسی وبهتراست بگوییم تنها مشکل بشر ذهنِ دردمند اوست . که تا به امروز علم و دانش هم باتمام خدمات گسترده ی به آدمی ، هنوز راهی برای رهایی انسان از اسارت ذهن نیافته است ، بلکه خودعلم هم ابزاری برای اسارت گردیده است .
این نکته بسیار مهم است ؛
بسیاری از افر اد هستند که ذهنی روشن وباز دارند (کاربه اصطلا ح روشنفکری رایج ندارم ) . این افراد کسانی هستند که بعداز دوران کودکی و نوجوانی برخلاف تفکرات خانواده ، جامعه و افراد پیرامونی خود ، ناخودآگاه بسیاری از دام و بند هایی را که در خانواده ودر جامعه به آنان تلقین می گردیده ، خودرا اسیر آن دام و بند ها نکرده اند ، وکمترپیله بر دور ذهن خود تنیده اند ، وبه همین دلیل ذهنی فراخ و باز وروشن دارند وکمتر اسیر پیله های پیرامون آن می شوند ، این افراد با مطالعه ی جدی کتابهای خودشناسی می توانند بقیه ی پیله های دورِ ذهن خودرا باز نموده وبه درجه ی بالا وارزشمند رهایی دست بیابند تا به کشف حقیقت خویش برسند .
ذهن من ، نه تنها در طول عمرم بلکه در طول قرنها طوری بار آمده و شکل گرفته و ساخته شده که مرا اسیر خودم می کند ! یعنی چه ؟...من یک شاعرم با سالها تلاش و کوشش ، شعری مردم پسند و خوب و نیکو می گویم ، که همین سبب شهرت من در محله ، در شهر ویادر کشورم گردیده است . ذهن از من برای خودم یک "تابو " می سازد وبابرتری انگاری مرا در دام آن گرفتار می کند . وسالها نیز ، حتی تا پایان عمر ، همچنان بااسارت دراین فضای بسته ، این روند "خودباختگی " به خودرا من با سرخوشی و اطمینان در خود تقویت نموده ادامه می دهم .... ممکن است شاعری مبارز باشم ، شاعری غزلسرا باشم ، شاعری عارف و فلسفه دان باشم با دچار فریب تابو سازی از خویشتن ، دیگران نیز از من تابویی برای خود می سازند (موافق یا مخالف )که هردو پاسخ به خودباختگی برای من امری وهمی و خیالی و خطرناک بوده است که مرا گرفتار خود کرده . ذهن از من برای من تابویی ساخته ومرا دردام آن گرفتار کرده که این حقیقت وجودی من نبوده ونیست ...ادامه دارد
گفتم که ذهن از من برای من تابویی ساخته ومرا دربند آن گرفتار می کند ، که این حقیقت وجودی من نیست بلکه خیال و رویا و توهمی ست که مرا یک عمر در خود گرفتار می کند . یک لبنیات منصف محله ، یک فرد کهنسال برتر وشاخص شده در محله ، یک سخن ران ، یک نویسنده و....همه از انگیزه های ذهن است که از هرکدام برای خودشان با دلخوشی و ناآگاهانه تابویی می آفرینند . آیا من می توانم شاعری مشهور و نام آور ودارای اشعاری نغز و مردم پسند باشم ولی اسیر وگرفتار این برتری ها در خود نشوم ؟....ایا من می توانم فردی مصلح ومردم دوست باشم ، یک پزشک نامدار ومشهور باشم ولی اسیر آن امتیازات و برتری ها نگردیده واز خود برای خود تابویی خلق نکرده باشم ؟...من معتقدم ، تنها آگاهی یافتن از ماهیت و ساختار ذهن وعملکرد آن در خود ودر هرکسی ، ودر اسارت ذهن خود نبودن می تواند هرکسی را به شناخت واقعی خود نزدیک کرده ووی را از خودباختگی به ذهن رهانیده وبه کشف حقیقت وجودی حویش برساند .من زمانی می توانم با حقیقت خویش ارتباط برقرار کنم که هیچ نشانی از ذهن در من آشکار نباشد ، با حضور ذهن ، من ناخودآگاه در یک دایره ی فریب گرفتارم . ذهن راه صلاح را هرگز نمی تواند به من نشان دهد ، راه صلاح ذهن همان ترفند و دورِفریبی ست که ساختار ذهن درهرکسی است . راه صلاح ذهن از حقه های همان ذهن است که جز راه اسارت و فریب نیست . ودرپایان مقاله بالا گفتم بسیاری کسان هستند که ذهن خودرا در طول سالهای گذشته ی عمرشان در کلاف و پیله ی سرسخت باورها وعقاید و ایدئولوژی ها نبیچیده اند ، اینان با مطالعه کتابهای واقعیِ خودشناسی می توانند بقیه پیله و روپوش های ذهن را در خود از ذهن دورکرده وبادرهم شکستن وفروریختن حصارها از گرداگرد خود ، باحقیقت خویش ارتباط برقرار نمایند.
سکوت کن و بدون هیچ قصاوتی مشاهده گر باش
این یک اصلِ مهم درروند دگرگونی ماست .
وقتی اهم فعلت با جنجال و هیاهو ، با آشوب و سرو صدا .... دفاع و جانبداری از هر سوژه ای بنام حقیقت ست از سکوت و مشاهده به دوری . تنها باسکوت مداوم و مشاهده ی ناخودآگاه مستمر ، بطور ناخودآگاه به دنبال کشف ودریافت حقیقتی . که این روند ناخودآگاه و فعل و عمل مستتر در آن می تواند خودآگاهانه تورا به کشف ودرک حقیقت برساند . البته کسب آگاهی با مطالعه کتاب و مقاله در باره ی ساختار ذهن و آگاهی یافتن از عملکرد ذهن /فکر در خود ، مارا سریعتر به مق*****و مقصود می رساند ....سکوت و مشاهده ، تنها راهِ کنارزدن موانع و رفع غبارها برای کشف حقیقت وجودی خویشتن برای هرکسی است . هیاهو و قیل و قال و جانبداری خاشاک هایی هستند که در برابر بصیرت و چشم درون ما قرار گرفته ومارا از اصل واز حقیقت منفک و دور می کنند . این سکوت باید همه جا در رفتارت نمایا ن باشد ، درخانه در رابطه با همسر و فرزندان ، هیچگاه خودرا برتر وصاحب اختیار مبین ، برای اثبات حرف خود وبه کرسی نشاندن گفته ی خویش ، از آن کاملا پرهیز کن وهیچگاه آن را جزئ افعالت قرار نده ، چون میکروفون باش باحفظ سکوت ، گوش کن ومشاهده گر باش ، تنها را هِ گذر از همه ی موانع وسنگلاخ و راههای صعب العبور ، سکوت و مشاهده است . یعنی صاحب هیچ حقی نیستی که بخواهی بود آن را به اثبات برسانی ، چون امری ناممکن و محال است ، فقط سکوت کن و مشاهده گر باش ، تا با این فعلت ، حقیقت را دریافت کنی وبه این امر واقف باش ، حقیقت هیچگاه قابل انتقال و حتی برای هیچکس قابل اثبات نیست ، حقیقت ، فقط با سکوت و مشاهده ، قابل کشف ودریافت است . به زمان نیز توجه نکن ، ممکن است سالها درسکوتو مشاهده باشی ولی به هدف نرسیده باشی ، نگران نباش بدون هیچ انتظار و چشم داشتی ، همچنان درسکوت و مشاهده باش ، ره آورد وارمغان این سکوت حداقل آرامش و بی دغدغه و بی اضطراب بودن توست وبا آن کشف بسیاری از ناشناخته ها ست که جز کشف حقیقت نبوده اند ....
ذهن عضو ، وپاره ای از مغز آدمی ست که کار آن تفکر در هرکسی ا ست ، اما دلیلی که ذهن ، مارا دچار انحراف وکوراندیشی می سازد ، آسیب دیدگی ذهن است ، یعنی گوشه ای یا نقطه ای ازمغز بعداز دوران کودکی به دلیل القائات غلط هرکسی بخویشتن ، ذهن در وی دچار آسیب روانی یا روان شناختی گردیده و صاحب خودرا نااگاهانه گرفتار خود می کند وهمین فعل وانفعال صورت گرفته در مغز ، آدمی را از اصل وریشه ی واقعی اش که آن نیز ساختاری مغزی ست جدا می کند ، برای بچنگ آوردن پاره ی اصلی خود باید لاجرم از ذهن جدا شد ، چون بعداز جدایی از ذهن عمل کشف پاره ی اصلی درهرکسی محقق می شود . تنها با سکوت و مشاهده ی بدون قضاوت وبدون هر انتخابی می توان این عمل را در خود تقویت کرد وبچنگ آوردن اصل خود را برای خود امکان پذیر نمود . باارتباط با ریشه واصل خود ، دیگر قدرت تفکر در اختیار ما نیست ، فقط سکوت ، مشاهده و کشف نوبه نو باماست ... برای اندیشیدن وفکرکردن ، ونوشتن و شعر سرودن ویا هر عمل دیگری را انجام دادن ، بایدلاجرم به همان ذهن بازگشت نمود . پس می توان نتیجه گرفت که تمام اتفاقات وعملکردها ، وفعل وانفعالات و بروز چالش هایی که سبب اسارت هرکسی می گردند ، یک رویکرد مغزی در آدمی هستند .....


0