شعرناب

قدر شناسی

پدر تکه ای آتش در قلبش پنهان کرده که در تاریکی ها نور باشد و در سردی ها گرما.
مادر تمام تنش قلب است . قلبی که همیشه به نام تک تک فرزندانش سند زده. سندی ششدانگ.
پدر نیروی جوانیش را در گامهایی که برای رونق سفره فرسوده کرده طی سالها در راهروهای ادارات و جاده های پر تردد و صف های طولانی و خریدهای فرسایشی کم کم از دست می دهد. مادر با تمام خستگی هایش با لبخند جگرگوشه هایش جان می گیرد. پدر شریک رنج و در تلاش یافتن گنج از جسم و جان می کاهد تا جسم و جان فرزند بالنده شود. مادر در برابر تمام خس و خاشاکها سینه سپر می کند تا آزار مختصری هم به عزیزانش نرسد هر دو از خود می کاهند تا به فرزندان رشد و بالندگی هدیه کنند. اما مسیر زندگی بس ناهموارست و پستی و بلندی دارد.. گاه میان راه کم می آورند؛ گاه روح بزرگشان در هاله ای از ابهام، پنهان می ماند. گاه مورد قضاوت های بیرحمانه؛ قرار می گیرند اما به نظر من؛ هر که قضاوتشان کند، مهم نیست. اما فرزندان حق قضاوت ندارند. چون حکمشان اگر کمترین مجازات هم باشد برای پدر و مادر مثل حکم اعدام است.اگر پدری برید اگر مادری رها کرد شاید... شاید که نه؛ به هزار و یک دلیل نفع بچه ها را درآن دیده ... اما اگر مسیر هموار بود و روزگار به کام و در کنار فرزندان پیر شدند. آن وقت نوبت فرزندان است که در برابر سخاوتهای بیدریغ پدر و مادر چقدر قدرشناس و چقدر خدمتگزار باشند.
23مهر99
آذر.م


0