شعرناب

پیش داوری وقضاوت

وقتی از داوری و قصاوت سخنی بمیان می آید ، درذهن هرکس مجرم و بزه کاریتصور می شود که قاضی ، باید وی را به علت جرم و خطایش به سزای اعمالش برساند . ویا داور ورزشی در ذهن مجسم می شود که مسابقه ای را داوری می کند . وقتی از حق ، وحقوق گفتگو می شود ، دریافتی ماهانه یک کارگر در ذهن تداعی می شود . وزمانی که از حق و حقیقت گفتگو می شود ، موجودی فرازمینی ، وغیبی و آسمانی در ذهن متبادر می گردد .
حق چیست ؟ ...حقیقت کدام است ؟....وپیشداوری و قضاوت ذهنی چه مفهوم و عملی ست که هیچ ارتباطی ، با قضاوت و داوری ، وبا مجرم و به سزای عملش رسیدن هم نمی تواند داشته باشد ؟.... تعاریفی که ما ، از حق و حقیقت ، واز داوری و قضاوت داریم ، تعاریفی سنتی واکتسابی ودریافتی هستند یا از کتابها کسب کرده ایم ویا از دیگران شنیده ایم ( بجز کسانی که بطور تخصصی دراین رشته تحصیل کرده باشند ) که ثبت سالیان همان ها در ذهن ، ذهن ما همان تعاریف وتعبیرو تفاسیر پیرامونی آنهارا به ما گوشزد می کند یا به ما نشان میدهد که بعداز آن مارا دچار قضاوت برای تعیین حق و باطل می سازد . البته همان تعاریف از حق و حقیقت برای ما تفکر و باور و عقیده را شکل میدهد . حال چه مسیحی باشیم ، یهودی یا زرتشتی باشیم و یا دینی دیگر فرقی ندارد ، تمام باور وعقایدِ مادی ویا معنوی ، مولود و زاییده ی ذهن در هرکسی هستند .
حقیقت چیست ؟...آنچه برای ما با کسب آگاهی لازم ، و طی لازم مقدمات ، مبرهن و آشکار گردیده وتمامی ابهامات عیان و پنهان درونی مارا ، باکشف این واقعیت در خویش ، پاسخ داده و مارا به آرامش وطمانینه رسانیده است ، این است ، که حقیقت ، کشف تمامی ، یا کمال وجود برای هر انسانی است ، که از آن به عنوان "عقل کل " نیز نام برده می شود. حقیقت ، یعنی کشف بی پرده و بی واسطه ی ، تمامیت خویش ، ادمی با کشف این گوهر و جوهر درونی در خود ، چشمش به آفاقی دیگر گشوده می گردد . آفاقی که هیچ تیرگی و ظلماتی در آن سرزمین بیکران دیگر برای آدمی وجود ندارد . وآدمی دراینجاست که به حقیقت پنهان خویش دست یافته است . چنین فردی دیگر گرفتار تناقض و تضاد ودوگانگی و انانیت و دوگانه پنداری نمی شود وبارسیدن به روشن بینی آثار رشک و کینه و حسد از وجودش کاملا پاک می گردد. پس حقیقت قبل از آنکه وجودی غیبی و فرازمینی بخواهد برای ما باشد ، برای دست یافتن به آن ، باید باتزکیه وتطهیر و مبرای درون ، خودرا کاملا از فضولات درونی پاک و مبرا سازیم تا به آن دست یابیم . وحق و حقوق برای هرکسی بعداز کشف حقیقتِ خویش معانیِ واقعی و حقیقی خودرا باز می یابند .
داوری وقضاوت عناوین و اصطلاحات حقوقی اند که قاضیان دادگاه و محکمه ها ، وداوران میدان های ورزشی با آن سروکار دارند . که این معنی اصطلاحی و عمومی و جامعه شناختی آنهاست . اما ما با فعل وعکس العمل و پدیده ی دیگری روبروییم که آن پیش داوری و قضاوتِ کورِ ذهن در هرکسی است . و ذهن ما ناخودآگاه و خودآگاه در مغز ما انجام می دهد . خود آگاه برای آنهاست که بهماهیت ذهن خویش وقوف یافته اند و اعمال ورفتار ذهن/فکر را در خود ، تحت نظر دارند . این افراد تاحد توان اسیر وگرفتار قضاوتهای کور ذهن خود نمی شوند ، چون نفس عمل را خطا وانحرافی می بینند . وقبل از آنکه ذهن بخواهد آن هارا تحریک به فعلیت اندیشه ای بکند ، آن را در خود ، خنثی وبی اثر می کنند. وظیفه وعملکرد ذهن ، در بشر تفکر واندیشه محوری ست ، تجزیه و تحلیلِ افکاراست ، ولی درک وفهم ناشناخته ها کار ذهن نیست ، چون ذهن ظرفیت وتوانایی اکتشاف را ندارد . اما یکی از افعال وشگردهایی که ذهن پیش دستی نموده ودرهرکسی انجام میدهد وآن (بلکه عملی مغالطه کارانه است ) پیش داوری وقضاوت است . که بااین عمل هرفردی به دام افتاده واز درک حقیقت هرچیز و خویشتن واز ادراک بی واسطه ی حقیقت کل محروم می گردد ، ودور می شود . ماوقتی به یک جنگل ، کوه ، دشت ، چشمه ، سایه ی درخت وصدهامورد دیگر نگاه می کنیم ، ذهن در ما آرام نمی ماند ، تا ما با نفوذ به ژرفا واعماق هر سوژه برای دست یافتن به ناشناخته ای دیگر در آن سوژه دست بیابیم . که این عمل بدون دخالت ذهن وبا غایب بود آن امکان پذیر می گردد . ذهن با تعبیر وتفاسیر جعلی وغیرواقعی خود از سوژه ی مورد نظر ما ، مارا ازارتباط عمیق با سوژه ، جدا می کند وگرفتار تعبیرهای خود می سازد. واین تجزیه و تحلیل غیر واقعی ذهن در مورد تمام عوامل وپدیده های جهان هستی ا ست . انسان را وقتی ذهن ، تجزیه و تحلیل می کند ، سببشاخه بندی و صف آراییآدمیان می گردد واز حقیقت وماهیت واقعی انسان ها ( به عنوان یک کل )دور می شود . وهمین دوری از واقعیت انسان ، اورا دچار انحراف ، ووهم و خیال می سازد وهرکسی را گرفتار می کند . واقعیت انسان ، یعنی آنچه ذاتا و طبیعتا و فطری و واقعی (آنچه هست) وآفریده شده را باشکسته نگری وجزئ نگری نمی توان شناخت وبه اعماق وژرفای این نقطه کلیدی نفوذ کرد بلکه باید انسان را بصورت یک کل ، واحد دید تا بدون رسوخ ذهن ، به ریشه وژرف وی برای شناخت او راه یافت .
دیدیم برای ذهن ما به دلیل ساختار وبافتار ذهن ، حقیقت قابل فهم ، ودریافت نیست ، ذهن باتعابیر خودش برای ما از حقیقت ، سرزمینی آرمانی وایده آل ، براساس فهم ابتر وناقص خودش ، براساس توهم و خیال می سازد ، نفس و ماهیت ذهن به دلیل ساختار فیزیکی و پرورشی که در طول قرنها کسب کرده ، از آدمی موجودی ساخته است که بطور مداوم و بی توقف از حقیقت گریزان است و اعمال وحرکات بشررا بگونه ای شکل داده که جز به گریز از حقیقت نمی انجامند اگرچه پوششی بنام حقیقت برروی افکار و اعمال خود می گذاریم . یعنی در نفس عمل ، ذهن/فکر به دلیل عدم درک ودریافت حقیقت ، از حقیقت سرسختانه دوری می کند ، ولی همان ذهن از حقیقت برای ماسرزمینی مقدس و آرمانی می سازد ، یعنی با شگرد و ترفندی از آنچه برایش قابل ادراک و فهم نیست ، وجودی یا موجودی بدلی و تصنعی و غیر واقعی می آفریند و یکایک ما انسان های زمین را بااین موجود خیالی و رویایی و غیر واقعی سرگرم می سازد .حقیقت ، امری پنداری برای هیچکس نیست ، اما این بشرِ که از حقیقت پنداری خودش بدون درک حقیقت پشتیبانی و جانبداری می کند .تمام رفتار وحرکات وفعل وانفعالذهن در هرکسی پیشداوری و قضاوت است چون ذهن اینگونه تعدیل پیدا کرده وبه مرور زمان تحلیل یافته است وگرنه ماهیت و وظیفه ی ذهن چیز دیگری ست . که می توانیم به جرات وقاطع بگوییم ؛ ذهن دچار بیماریِ مزمنِ خودفرسایشی در آدمیان گردیده ، که لاجرم با انتشارآگاهی درباره ی ماهیت و چندوچون ذهن در میان مردم در یکایک کشور ها ، بشر باید روزی به این واقعیتانکار ناپذیر درخود وقوف پیدا کند و راهی برای درمان سریع و جمعی آن بیابد . بد نیست به این نکته نیز اشاره شود . ذهن ،بسیاری از اعمال و رفتارهارا ، که درست و صحیحنیستند را با تعبیر خود با ظن صحیح و درست بودن آن ، آفریده ، و به ما ناخودآگاهانه القا می کند واین اعمال و رفتار وقتی بطور مکرر در ما صور ت گیرند ، ملکه ی ذهنی ما می شوند و جبرا از طریق ژنتیکی به نسل بعدی وهمچنان بعدی انتقال می یابند که گشادگی ورهایی از این افعال نا صواب و نادرست برای ما ونسل های بعد ما دشوار ویا غیر ممکن می گردد . وزندگی ، پرورش وتربیت آدمیان از ابتدا تا به امروز به همین شکل صورت گرفته وبسیاری از اعمال ورفتارها که به صفت برای وی تبدیل شده اند بطور سلسله ای نسل به نسلتاعصر حاضرانتقال یافته اند . همه ی آدمیان آرزوی دنیایی لبریز از صلح و آشتی وبرابری دارند و همه نیز در تفکر خود به فکر ساختن چنین دنیایی هستند ، اما می بینیم که انسان ، باید ریشه ای تغییر پیدا کند و جمهوریت و دنیای آرمانی (مدینه فاضله) روزی برای بشر محقق می شود که آدمی ریشه و علتِ نابسامانی وناهنجاری های اجتماعی را در خود شناخته ونسبت به ترمیم واصلاح خود، اقدام کند . هیتلر واستالین و نرون ها .... هم می خواستنددنیای آرمانی ومدینه ی فاضله به ظن خود بسازند ، اما ریشه وعلتی که (ذهن /فکر) باتجزیه نگری ودچار تفرقه وجدایی کردن انحرافی وغلط انسان ها ، آنهارا به کژراهه هدایت می کند را در خود نمی بینند . که اینها همه محصول پیشداوری وقضاوت ذهن است .
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش درمیان بینی ....هاتف اصفهانی
قدرت ونیرویی شگرف و ناشناخته ای در تمام ذرات عالم هستی وجود دارد ، آفتابی که هاتف درشعرش به آن اشاره می کند ، برای کشف آن قدرت وانرژی ، . باید بدون رسوخ ذهن در هرچیزی نفوذ کرد ، اما چون این نیرو برای ذهن/فکر قابل ادراک ودریافت نیست ، ذهن با پیش داوری و قضاوت غلط وانحرافی خود ، مارا از کشف آن محروم می کند ومارا گرفتار سراب می سازد . ودردایره ی تعبیر نادرست خودش گرفتار می کند . آیا این قدرت یا نیرو ، یاانرژی سرشار و بی کران برای هرکسی قابل فهم و ادراک ، ودریافت هست یا خیر ، آیا این نیرو ، وقدرت و انرژی دریکایک مردم هست ؟.... گفتیم اگر ذهن/فکر را در خود از تلاقی و نفوذ باز بداریم ، بدون دخالت ذهن ، یعنی با غیبت وعدم حضور فکر ، بلی ، برای هرکسی در خویشتن این توانایی نامحدود و بیکران فابل درک وفهم و لمس است و بااین ادراک است که فرد بطور ریشه ای دگرگون و متحول می گردد . وبجهان ناشناخته ای واردمی شود که قابل قیاس بااین دنیای مادی نیست وفرد نیز با کشف واقعیت خود ویاحقیقت خود در این جهان مادی باادراکی بی سد و مانع زندگی می کند . حقیقت انسان تمامیت اوست که هر کسی باید آن را در خود به چنگ بیاورد وبعداز آن است که فرد با حقیقت کل ارتباط برقرار می نماید . ورمز (لازمه ی خداشناسی خودشناسی ست ) همین است .


0